به اصرار عزیز و به خاطر دل بچه ها که می خواستند یکی دو روز دیگر بمانند ، از باجه تلفن کنار میدان به مامان زنگ زد و چند روزی همان جا ماندنی شد . وحید را جای همیشگی اش پیدا کرد . توی زمین آسفالت پایین مدرسه شجری و در حال فوتبال بازی کردن . همدیگر را را بغل کردند و به دقیقه نکشید که محسن هم وارد بازی شد و هنوز چند باری پا به توپ نشده بود که متوجه اختراع جدیدشان شد.