کتاب تفکر زائد

Excessive thinking
کد کتاب : 35064
شابک : 978-6009149520
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 210
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 1983
نوع جلد : زرکوب
سری چاپ : 21
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

معرفی کتاب تفکر زائد اثر محمدجعفر مصفا

"تفکر زائد" نوشته ی "محمدجعفر مصفا" اثری است که به ابعاد مختلف این سبک تفکر یا به بیان نویسنده "توهم" می پردازد. "محمدجعفر مصفا" تشریح می کند که ذهن ما در برخورد با وقایع و اتفاقات زندگی، معمولا دو رویکرد و دیدگاه در پیش می گیرد؛ یک دیدگاه، ارتباطی واقعی با حادثه و دیگری ارتباطی ذهنی است. در این راستا نگارنده مثالی از راه رفتن مطرح می کند، که دیدن گام های بلند و کوتاه، یا راه رفتن تند و آهسته، ارتباطی حقیقی است که میان ذهن ما و واقعه برقرار شده. اما ذهن از این مقدار فراتر می رود و تفسیر خودش را در راه رفتن خواهد داشت؛ مثلا ذهن به شما القا می کند که این سبک راه رفتن متکبرانه، موقرانه یا خصمانه است. آنچه در مورد دوم تحت عنوان تفسیر و تعبیر شاهد آن هستیم، دید ذهنی است که به هیچ عنوان برای نوع بشر طبیعی و لازم نیست. این یک رویکرد ذهنی غیر ضروری است که "محمدجعفر مصفا" آن را به عنوان "تفکر زائد" معرفی می نماید. از دیدگاه نویسنده، این طرز فکر، غیرذاتی و تحمیل شده است و عوارض وخیمی در عملکرد و رفتار انسان دارد که در این کتاب تشریح می شود.
"محمدجعفر مصفا" در کتاب "تفکر زائد" قلمش را به مثابه ی تبر، بر ریشه ی بسیاری از پیش فرض های نادرست و مفاهیمی تحت عنوان عرف و ارزش و سنت فرود می آورد و نقش "تفکر زائد" و مقایسات بیهوده را در کیفیت زندگی تبیین می کند. این اثر به خوبی توانسته موهوماتی که هویت انسان را شکل می دهند، بیرون بکشد و از دریچه ی روانشناسی، به هویت اصیل ذهن و "من" وجود بپردازد.

کتاب تفکر زائد

محمدجعفر مصفا
محمدجعفر مصفا (متولد ۱۳۱۲ ش، خمین - درگذشتهٔ ۱۳ اسفند ۱۳۹۷) نویسنده، مترجم و مولوی‌شناس اهل ایران است؛ که کتاب‌ها و مقالات زیادی در رابطه با خودشناسی و انسان‌شناسی نوشته‌است.مصفا چندین مقاله نوشته و در جاهای مختلف از جمله فرهنگسرای اندیشه تهران نیز جلساتی تحت عنوان خودشناسی برگزار کرده‌است.متوفی معتقد است انسان تمام عمر خود را مشغول آن چیزی است که نیست! و تأکید دارد که تمام فکرها و اندیشه‌های اعتباری ئی که انسان در سر دارد زائد است، «من» را اعتباری دا...
قسمت هایی از کتاب تفکر زائد (لذت متن)
هم‎اکنون این بچه‎ها در این پارک مشغول بازی هستند. ضمن بازی فرضا با هم دعوا می‎کنند. یکی از آنها دیگری را می‎زند و من و شما که شاهد جریان هستیم، به علت اینکه ذهن خودمان عادت به تعبیر و تفسیر رفتارها و رویدادها دارد، به بچه‎‎ای که کتک زده می‎گوییم: “چه بچه شجاعی“، یا “چه بچه وحشی و بی‎تربیتی“. به بچه‎ای هم که کتک خورده می‎گوییم “چه بچه‎ی ترسو، بی‎دست و پا و بی‎عرضه‎ای“. یا وقتی می‎بینیم یکی از این بچه‎ها اساب‎بازی یا چیزی را که می‎خورد به دیگری هم می‎دهد به او می‎گوییم “چه بچه‏ی سخاوتمندی“، یا “چه بچه‎ی هالویی“، چیزهایش را بی‎جهت به دیگران می‎بخشد؛ و نظایر این تعبیرات، که فراوان است و همه‎ی ما هم محققا با آنها آشنا هستیم. در روز صدها بار به شکل‎های متفاوت، صریح و غیرصریح، به وسیله‎ی الفاظ، به وسیله رفتارها و حرکات مخصوص، به وسیله‏ی نگاه یا حتی به وسیله‎ی سکوت، رفتار خودمان ودیگران را معنا و تفسیر می‎کنیم. خوب، حالا قدم به قدم جلو برویم و ببینیم نتیجه‎ی این تعبیر و تفسیرها چیست. بعد از اینکه بچه با تعبیر و تفسیر آشنا شد چه فعل و انفعالی در ذهن او صورت می‎گیرد و چه استنباطی از زندگی و روابط پیدا می‎کند؟ محققا اولین استنباط بچه این خواهد بود که در زندگی و در روابط انسان‎ها تنها واقعیت‎ها مطرح نیست، بلکه هر واقعیت، هر حرکت، هر رفتار و هر رویداد و جریانی یک معنای خاص هم دارد که مثل سایه‎ای نامریی به آن چسبیده است و همیشه همراه آنست. می‎فهمد که کتک زدن یا کتک خوردن، تنها کتک زدن و کتک خوردن نیست، بلکه یک معنایی هم پشت آن نهفته است. غذا دادن به بچه دیگر علاوه‎بر اینکه یک واقعیت است معنای “سخاوت“ هم می‎دهد. به این طریق ذهن بچه از شروع رابطه با زندگی یک کیفیت “تعبیرکنندگی“ پیدا می‎کند. ذهنش عادت می‎کند به اینکه هیچ چیز را خالص و به عنوان یک واقعیت نبیند، بلکه به محض انجام هر عمل فورا به دنبال معنای آن نیز بگردد و بر عمل خود برچسبی بزند. بنظرش می‎رسد که عمل بدون تعبیر و معنا ناقص است. مثل اینکه تعبیر و برچسب‎گذاری جزء لایتجزای چیزها و رویدادها است. و اینکه بعدها علیرغم درک روشن قضایا انسان به سختی می‎تواند خود را از اسارت زنجیر ذهنیات خود رها کند به خاطر آن است که از کودکی واقعیت‎ها، و تعبیر ذهنی واقعیت‎ها را طوری به بچه عرضه و القا کرده‎اند که انگار اینها یک چیزاند یک چیز جدایی‎ناپذیر. و به این جهت است که انسان بعدها نمی‎تواند صورت ناب و خالص واقعیت‎های زندگی را آنطور که هست ببیند. به نظر او هر واقعیت حتما باید یک توصیف و تعبیر و معنا هم داشته باشد. و اگر چه آن معنا و تعبیر صرفا ذهنی است، اما چون از کودکی معنا و واقعیت را با هم و بصورت یک واحد به او القا کرده‎اند تفکیک آنها به نظرش مشکل می‎رسد. رفته رفته که بچه با “تعبیر و تفسیر“ها آشنا می‎شود متوجه‎ی این واقعیت نیز می‎گردد که اگر چه “تعبیر و تفسیر“ها با الفاظ مختلف و عناوین و توجیهات متفاوت صورت می‎گیرد، ولی همه‎ی آنها حول یک چیز دور می‎زنند؛ و آن “ارزش“ است. شکل تعبیرات متفاوت است، اما در پشت همه‎ی آنها و در محتوای همه‎ی آنها تنها “ارزش“ نهفته است. بچه هر چه بیشتر با زندگی آشنا می‎شود و روابط بیشتری پیدا می‎کند، این حقیقت را بهتر و روشن‎تر درک می‎کند که انگار هدف زندگی انسان‎ها و هدف تمام فعالیت‎ها و روابط‎شان کسب “ارزش“ و اجتناب از “بی‎ارزش“ی است.