آرزوی شاعر در راه اوایل دسامبر 1924 بود که سه مرد جوان چمدانهاشان را به واگن درجه دو قطار تفلیس- با تو می کشاندند. هنوز درست سر جای خود مستقر نشده بودند که قطار به تکان افتاد. بدرقه کنندگان دستهاشان را صمیمانه تکان دادند و از قاب پنجره محو شدند. مسافران از اینکه به موقع رسیده بودند و آن دقایق طولانی پیش از عزیمت را گذرانده بودند حال خوشی داشتند؛ دقایقی که هرکدامشان پر بود از تکرار سلام برسان و خداحافظ و تبسم و ژستهای غیرمعمول و تکرار دوباره و چندباره آنچه قبلا گفته شده بود. جای چهارمین نفر در کوپه خالی از آب درآمد و مردان جوان با رضایت از اینکه تنها خواهند بود، خیلی رسمی با تخت خالی چهارمی سلام و علیک کردند و به نوبت خود را معرفی کردند: سرگی یسنین، نیکالای ورژبیتسکی، کانستانتین ساکالوف. سرگی یسنین سه ماه پیش به قفقاز آمده بود و در اینجا منظومه ها و اشعار فراوانی نوشته بود که تقریبا هر روزه در روزنامه های بزرگ تفلیس و باکو منتشر می شدند. .....