ماموریت نجات اول حسی را در "استیسی" بیدار کرد؛ این که از دست دادن خانواده چقدر غم انگیز است و نجات پیدا کردن چقدر شیرین است. از آن روز به بعد، استیسی و گله گرگ ها برای کمک به همسایه های تایگایی شان در جنگل پرسه می زدند. این بهترین زندگی بود که استیسی می توانست تصور کند، اما همه چیز آن طور که او انتظارش را داشت پیش نرفت. زوزه ای وحشتناک سکوت تایگا را در هم شکست. استیسی و گرها از جا پریدند و گوش هایشان را تیز کردند. امیدوار بودند که خواب دیده باشند. اما استیسی می دانست چه شنیده و...
کتاب محافظان حیات وحش 1