لاکوف، محققی که به من انگیزه داد تا حرفه ای در زبان شناسی را دنبال کنم، اولین کسی بود که زبان مورد استفاده زنان را نشان داد.
در سال 1975، هنگامی که برای اولین بار منتشر شد، این مطالعه به اندازه تز اصلی آن بی سابقه، بحث برانگیز و تأثیرگذار بود: اینکه جنسیت بر واژگان و کاربرد تأثیر می گذارد و هر دو به نوبه خود ساختارهای اجتماعی ظالمانه را منعکس می کنند.
یک طرز نگاه دیگر به مسائل، که بار ارزشی کمتری هم دارد، این است که بگوییم، طبق تصویر کلیشه ای، گفتار مردان با قواعد مکالمه مطابق است و گفتار زنان معمولا استفادهٔ گسترده تری از ویژگی های مضمون می کند. دلیل خاصی ندارد بگوییم طرز حرف زدن مردان برتری بیشتری دارد: اگر آدم ها این طور فکر می کنند به دلیل آن است که در این فرهنگ، مردان معمولا ارزش داوری هایشان را بر همگان تحمیل می کنند و، در نتیجه، طرز رفتار مردان به «شیوهٔ خوب» بدل می شود و طرز رفتار زنان به شیوهٔ بد. (۳۰) بهتر است موقعیت را به این صورت در نظر بگیریم: دو سبک مکالمه ای ممکن وجود دارند (البته بی نهایت امکان برای آمیزه ها و تلفیق ها میان این دو نیز پیش روی ماست)؛ یکی معمولا در گفتار مردان رایج است و دیگری در گفتار زنان. این سخن به یکی از این دو معنا درست است: مردان بیشتری از سر عادت معمولا یک سبک گفتار را در پیش می گیرند، گرچه گاهی به سبک مقابل هم تمایل می یابند؛ همین نکته در مورد زنان هم صدق می کند. این همان حقیقتی است که مبنای کلیشهٔ فوق بوده است. عموما و در فرهنگ سنتی آمریکا (البته به دلایلی که پیشتر گفته شد، فعلا کاری به فضای دانشگاهی نداریم)، زنان معمولا مطابق با قواعد ادب، مضمون مکالمه ای و واکاوی میان فردی حرف می زنند؛ مردان معمولا مطابق با قواعد مکالمه و انتقال سرراست اطلاعات صحبت می کنند. البته ظاهرا هم در مورد مردان و هم زنان به وقتش قواعد ادب جای قواعد مکالمه را می گیرند: بهتر است مبهم حرف بزنیم به جای اینکه وقیح باشیم.