کتاب نامزدی آقای ایر

Mr Hire's Engagement
کد کتاب : 3715
مترجم :
شابک : 9786008066309
قطع : پالتویی
تعداد صفحه : 167
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 1933
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 6
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

معرفی کتاب نامزدی آقای ایر اثر ژرژ سیمنون


نامزدی آقای ایر ماجرای مردی منزوی به نام آقای ایر را روایت می‌کند که همسایه‌هایش از او می‌ترسند. او خیلی پایش را از در خانه‌ بیرون نمی‌گذارد. فقط هفته‌ای یک‌بار به کلوب بولینگ می‌رود، جایی که همه خیال می‌کنند او پلیس است. وقتی زنی در حوالی محل زندگی او به قتل می‌رسد، سرایدار خانه انگشت اتهام را به سوی او نشانه می‌گیرد. از آن به بعد، پلیس چشم از او برنمی‌دارد و هر روز و هر ساعت تعقیبش می‌کند. اما تنها گناه آقای ایر این است که به دختری که نباید، دل بسته است... ژرژ سیمنون، نویسندۀ بلژیکی، بیشتر با کارآگاه مگره، شخصیت اصلی رمان‌های جنایی‌اش، شناخته شده است؛ اما نامزدی آقای ایر از معدود آثار اوست که در سری داستان‌های کارآگاه مگره جا ندارد. این رمان پیش از این دو بار به انگلیسی ترجمه شده و در سال ۱۹۸۹ اقتباسی سینمایی از آن روی پرده رفته است. رمان‌های روان‌شناختی ژرژ سیمنون،آمیزه‌ای از پرداخت استادانه و کالبدشکافی هوشمندانۀ روان انسان‌هاست. او ترس‌ها، عقده‌های روانی، گرایش‌های ذهنی و وابستگی‌هایی را توصیف می‌کند که زیر نقاب زندگی یکنواخت روزمره پنهان هستند و ناگهان با انفجاری غیرمنتظره به خشونت و جنایت منتهی می‌شوند. ویلیام فاکنر، نویسندۀ شهیر آمریکایی، دربارۀ او می‌گوید: «خواندن آثارش را دوست دارم. او مرا به یاد چخوف می‌اندازد.»

کتاب نامزدی آقای ایر

ژرژ سیمنون
ژرژ سیمنون، زاده ی فوریه ۱۹۰۳ و درگذشته ی ۴ سپتامبر ۱۹۸۹، نویسنده ی بلژیکی بود. از وی که به خاطر نوشتن رمان های پلیسی شهرت داشت نزدیک به ۵۰۰ رمان و تعداد بسیاری آثار کوتاه منتشر شده است. سیمنون خالق شخصیت کمیسر مگره یکی از سرشناس ترین کارآگاه های ادبیات پلیسی جهان است.ژرژ ژوزف کریستین سیمنون در ۱۳ فوریه سال ۱۹۰۳ در شهر لیژ بلژیک به دنیا آمد. پدرش دزیره در یک شرکت بیمه حسابدار بود.ژرژ در سال های ۱۹۰۸ تا ۱۹۱۴ در مدرسه ی سن آندره به تحصیل پرداخت و با آغاز جنگ جهانی اول در سال ۱۹۱۴ به کالج سن لوی...
قسمت هایی از کتاب نامزدی آقای ایر (لذت متن)
ساعت پنج دقیقه مانده به هشت، آقای ایر از صدای رادیو تی. اس. اف فهمید که امروز یکشنبه است. همیشه صبح های یکشنبه، صدای کسی که در رادیو حرف می زد و می خواند و سوت می زد، از جایی نامشخص در خانه به گوش می رسید. از پنجره دید که اتاق دختر نامرتب است و این هم نشانهٔ دیگری از یکشنبه ها بود. ساعت یک، دختر با شتاب وارد خانه می شد، ملحفه ها و پتوهای روی تخت را کمی مرتب می کرد و با عجله لباس می پوشید.

هیچ کس نیامد. قطار سوتی کشید. یکی از کارکنان می دوید و درهای قطار را می بست. آقای ایر هنوز امیدوار بود. دردی که در تمام تنش بود، عصبی اش کرده بود. همیشه لحظه رفتن را همین طور تصور کرده بود. همیشه فکر می کرد که آلیس درست در لحظه های آخر در ایستگاه می دود و او باید کمکش کند تا در لحظه ای که قطار شروع به حرکت می کند، بپرد روی پله های قطار. پا به زمین می کوبید، ابروهایش را در هم کشیده بود و لبخند می زد، در حالی که اشک بی قراری در چشمانش حلقه زده بود.