یک شهر بود، همه چیز سرجایش بود. اما از یک روز... شهر کم کم عوض شد و هر روز خلوت و خلوت و خلوت تر می شود، یکی دارد همه چیز را قورت... قورت... قورت می دهد. این قورتش بده است. هشت سالش است. او می تواند هر چیزی را قورت بدهد، هرچقدر بزرگ باشد، هرچقدر دور باشد. قورتش که داد پووووووف... آن را بالا می آورد روی کاغذ و چیزی که قورت داده، عکس برگردان می شود...
کتاب قورتش بده 1
اگر توی سردترین فصل سال و سردترین ماه همان فصل به دنیا بیایی، شاید همه فکـر کنند تو آدم خیلی سـردی هستی. برای همین پدر و مادرت تصمیم می گیرند به تاریخ اولین ماه سال برایت شناسنامه بگیرند. این جوری می شود که وقتی روز تولدت سر جای خودش نیست، قرار نیست دیگر هیچ چیز سر جای خودش بماند. مثلا توی مدرسه ریاضی می خوانی، اما حس می کنی یک چیزی سر جایش نیست. پس توی دانشگاه ادبیات می خوانی. باز حس می کنی یک چیزی سر جایش نیست و شروع می کنی به نوشتن داستان برای بزرگ سالان. اما باز حس می کنی یک چیزی سر جایش ...