تأملی تکان دهنده و بسیار شخصی بر بدن، زمان و زبان.
مسحورکننده. مخاطبین ناامید نخواهند شد.
کتابی عمیقا زیبا.
خیال می کنی این چیزها هرگز دامن گیرت نخواهند شد، که ممکن نیست چنین شود، که تو تنها آدم دنیا هستی که هیچ کدام از این بلاها سرش نمی آید، و آن وقت یکی یکی همه ی آن ها برایت اتفاق می افتد، درست همان طور که بر همه ی آدم های دیگر نازل می شود. وقتی از تختخواب پایین می آیی و به طرف پنجره می روی، کف پاهای برهنه ات سرمای کف اتاق را احساس می کند. تو شش ساله ای. بیرون برف می بارد و شاخه های درختان حیاط خلوت را سفید می کند.
پاهای برهنه ات بر کف سرد اتاق وقتی از تختخواب بلند می شوی و به طرف پنجره می روی. تو شصت و سه سال داری. بیرون، هوا خاکستری رو به سفید است و خورشید دیده نمی شود. از خودت می پرسی: چند صبح دیگر باقی مانده؟ دری بسته شد. در دیگری باز شده. تو به زمستان زندگی وارد شده ای.
ده ساله بودی و از آن هنگام تا جایی که می توانستی با کسی در نمی افتادی، اگرچه گهگاه ناگزیر در زد و خوردها شرکت می کردی، دست کم تا سیزده سالگی که عاقبت پی برده بودی با کوبیدن زانو به میان پای هر پسری می توانی در هر زد و خوردی برنده شوی، با کوبیدن زانو با تمام قوا به همانجا و به همین سادگی ظرف چند ثانیه جنگ تمام می شود. به زودی همه می گفتند «حریف کثیفی» هستی، که شاید تا حدودی درست بود، اما گزینش این شیوه در زد و خورد تنها به این خاطر بود که مایل نبودی بجنگی و پس از یکی دوبار، شرح این رفتار بر سر زبان ها افتاد و دیگر کسی نمی خواست با تو بجنگد. سیزده ساله بودی و برای همیشه از رینگ کناره گیری کرده بودی.
کتاب خوبی هست ،روان و ساده فراز و نشیبهای زندگیه نویسنده س