قسمت هایی از کتاب ای کاش آفتاب از چهار سو بتابد (لذت متن)
کارون مرا به جا نمی آورد
رفتار تلخ آب
اجساد باد کرده را
از ذهن او به فراموشی دریا ریخته
انگار جز ماتم از این رود چیزی نمی توان گرفت
برمی گردم:
بابای خط خورده ی مدرسه مان را
از زیر آوار دفتر بیرون می کشند
در یک دستش نقشه ی ایران مچاله شده
و در دست دیگرش
دستمالی مانده از رقص ها و گریه های محلی