کتاب قاتل بی چهره

Das Joshua-Profil
کد کتاب : 39040
مترجم :
شابک : 978-6001826627
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 446
سال انتشار شمسی : 1403
سال انتشار میلادی : 2015
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 3
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

معرفی کتاب قاتل بی چهره اثر سباستین فیتسک

«سباستین فیتسک» یکی از موفق ترین نویسندگان تریلر روانشناختی در اروپا است. کتاب های او 13 میلیون نسخه فروخته ، به بیش از 24 زبان ترجمه شده و مبنای اقتباس های سینما و تئاتر بین المللی است. سباستین فیتسک اولین نویسنده آلمانی بود که جایزه اروپا برای ادبیات جنایی را دریافت کرد. او با خانواده اش در برلین زندگی می کند.
این اثر هیجان انگیز روانشناختی توسط نویسنده سباستین فیتسک در سال 2015 نگاشته شده است. این رمان در مورد نویسنده ناموفق ماکس رود است که تنها اثر موفق وی "مدرسه خون" است. در همان زمان ، فیتسک مدرسه خون را با نام مستعار Max Rhode منتشر کرد.
در ابتدای داستان ، نویسنده ماکس رود ، که تنها رمان موفق او Die Blutschule نام دارد ، جایی که پدری می خواهد به دو فرزندش قتل را بیاموزد ، برای مصاحبه با والدین به همراه دختر خوانده اش جولا به مدرسه می رود. پس از مکالمه ، او از طرف غریبه ای تماس گرفت که به او گفت که به بخش مراقبت های ویژه در بیمارستان وسند بیاید زیرا زندگی زیادی برای او باقی نمانده است. ماکس بلافاصله از مدرسه با جولا به بیمارستان می رود ، او پس از ورود در ماشین منتظر می ماند. هنگامی که او با قربانی سوختنی روبرو می شود ، دومی به او می گوید که جوشوا او را انتخاب کرده و تحت هیچ شرایطی نباید مرتکب جرمی شود. اندکی بعد مرد می میرد. در همین حال ، جولا توسط غریبه ای ربوده می شود که وانمود می کند پزشک است و قطره ناک اوت به او داده می شود. اما او دوباره ظاهر می شود. همسر مکس ، کیم ، که مدتهاست از او جدا شده است ، او را به خاطر تنها گذاشتن سرزنش می کند.....

کتاب قاتل بی چهره

سباستین فیتسک
سباستین فیتسک (زادهٔ ۱۳ اکتبر ۱۹۷۱ در برلین) نویسنده و روزنامه‌نگار آلمانی است. او با انتشار نخستین رمان خود به نام «درمان» در صدر جدول پرفروش‌ترین آثار جیبی در آلمان قرار گرفت و نامزد دریافت جایزه فردریش کلاسه نیز شد. پس از این رمان، رمان‌های درمان، آموک اشپیل، کودک، روح‌شکن، اسپیلتر و در نهایت کلکسیونر چشم از او منتشر شد و توانست خود را به عنوان نویسنده تریلرهای روانشناختی تثبیت کند. او از معدود نویسندگان آلمانی است که آثارش در کشورهای انگلیسی‌زبان آمریک...
قسمت هایی از کتاب قاتل بی چهره (لذت متن)
سیزده جسد، یازده زن مورد تجاوز قرار گرفته، هفت جسد مثله شده، تعداد زیادی افراد ربوده شده و دو خواهر که طوری به میله ی شوفاژ بسته شده بودند که اگر آن ها را به موقع پیدا نمی کردند، در اثر گرسنگی، مرگ فجیعی در انتظارشان بود. من تا اینجا در مجموع از کارم بسیار راضی بودم، درواقع اگر امروز ساعت ۱۵ : ۳۲ سر راهم از دیدن یک قربانی بی دفاع در شبکه ی فاضلاب دچار آشفتگی نمی شدم، یک جنایت دیگر را به جنایت های آن زن اضافه کرده بودم. در ابتدا صدای زنگ تلفن را نادیده گرفتم؛ من معمولا سر کار که هستم، گوشی ام را خاموش می کنم؛ اما امروز دوشنبه است و دوشنبه ها نوبت من است که دختر ده ساله مان را از مدرسه به خانه ببرم، حتی اگر هم همسرم روی زمین باشد؛ زیرا او خلبان مسیرهای دور است و خیلی کم پیش می آید که در خانه باشد.

هرچند که من شماره ی روی نمایشگر را نمی شناختم، اما ساعت و زمان تماس تقریبا درست بود. در این ساعت می بایست تمرین شنای بولا تمام شده باشد و احتمالا او با گوشی یکی از دوستانش به من زنگ میزد. بنابراین تصمیم گرفتم که نگذارم تلفن روی پیغام گیر برود و این خطر را به جان خریدم که به محض برداشتن گوشی به مرکز تلفن شرکت های مختلف تبلیغاتی وصل شوم که با چرب زبانی و بدون در نظر گرفتن اینکه از ماه ها پیش حساب بانکی من خالی و موجودی آن زیر صفر است، قصد مجاب کردنم برای بستن قرارداد بیمه ی تکمیلی، دندانپزشکی یا اشتراک کانال های تلویزیونی داشته باشند. به این ترتیب، از سر کلافگی بشکنی زدم و فصل هیجان انگیز کتابم را که در حال نوشتن بودم، در میان جمله ذخیره کردم و گوشی در حال زنگ زدن را از روی میز کارم برداشتم. کوتاه کنم، دلیل توقفم در ترافیک ابتدای خیابان درخواست پنج یورو از دخترم بود. یولا سرش را تکان داد و گفت: «من به تو پول نمیدم.» بعد هم از پنجره ی سمت خودش به مسیر تراموا که در موازات ما به اتوبان شهری امتداد پیدا می کرد، خیره شد. وسط ماه آگوست بود و خورشید در نهایت گرما می تابید. من احساس می کردم که در دیگ زودپز نشسته ام نه در فولکس واگن قدیمی که به آن لاک پشت می گفتم.

او طوری نگاهم می کرد که گویی من او را مجبور کرده بودم که موهای تیره ی فرفری اش را کوتاه کند، یعنی تنها چیزی که در کل ظاهرش به آن افتخار می کرده غیر از آن او از بقیه اعضای بدنش مثل بینی بدفرم، لب های باریک، گردن بلند، پای نافرمش از این جهت که به نظر خودش ناخن انگشت های کوچک پایش خیلی کوچک بود و لک کبدی خیلی کم رنگ روی گونه اش ناراضی بود، به خصوص لک روی گونه اش آن قدر اذیتش می کرد که در این اواخر آن را با چسب زخم می پوشاند. یولا غرولند می کرد و ناله داشت که این عادلانه نیست.