وحشتناک... استادانه... درخشان
قاتل مذکور حتی از چیزی که در این رمان فوق العاده ی تریلر آلمانی نیز به نظر می رسد زننده تر است.
خیره کننده
فرماندهی عملیات توی گوشی که تو گوش چپم بود فریاد زد:«شما چی کار می کنید؟ | مثل این که کاملا زده به سرتان.» من به حرف های او توجهی نکردم. هشت متر، قدم به قدم به او نزدیک و نزدیک تر می شدم. «اوندین شاهکار خلقت بود آن قدر خوشگل که در خوشگلی همتا نداشت. او دیوانه وار عاشق شوالیه هانس شد.»
اگرچه من از آن فاصله نمی توانستم خوب تشخیص بدهم اما تأیید می کنم که بدن لاغر و نحیف نوزاد کاملا پرس شد بود. او بیشتر شبیه یک متکایا یک ملافه ی پرچین یا حتا یک عروسک پارچه ای بود. هر چند آن قدرها هم شانس با ما یار نبود و دوربین تصویربرداری حرارتی تأیید خوبی برای بدشانسی ما بود. یک موجود زنده توی بغلش بود که می شد گرماش را حس کرد. من هنوز نمی توانستم او را ببینم اما صداش را می شنیدم. صدای نوزاد شش ماهه ای که داشت گریه می کرد، از نفس افتاده بود اما همچنان گریه می کرد.
نیکی کله ی من را می کند چون خیلی به این مسئله حساس است. همسر سابق من فقط از مغازه هایی خرید می کند که مواد طبیعی و ارگانیک دارند و هیچ گونه مواد شیمیایی در ترکیب آن ها نیست. نوشیدنی هایی که حاوی کافیین و مواد شیمیایی باشند در فهرست خرید او هیچ وقت دیده نمی شود.
داستان های جنایی، یکی از قواعد اساسی قصه گویی را به آشکارترین شکل نشان می دهند: «علت و معلول»
"حاوی اسپویل" یه داستان معمولی اما چیزی که باعث میشه خوندن این کتابو به کسی پیشنهاد ندم اینه که نویسنده یه شخصیت با قدرت الهام توی داستان آورده که شخصیت اصلی هر جا به بن بست میرسه با کمک اون از شر مشکلاتش خلاص میشه و یه چیز دیگه اینکه مثل بیشتر کتابای این ژانر همه چیز زیر سر نزدیکترین و وفادارترین فرد به قهرمانه داستانه خیلی قابل پیش بینی بود. هر چند شاید به نظر خیلیا این دو مورد مهم نباشن اما دلایل من برای عدم علاقه م با داستان هستن.
خوب بود ارزش یه بار خوندن رو داره از پیچیدگی لازم برخوردار بود
اصلا خوب نبود😕😕😕 کتاب مرد آرایشگر از همین نویسنده بهتره