"یک داستان نویس عالی"
"معجزه ای از هدف و دقتی که اکثر داستان های هیجان انگیز به گرد پای آن هم نمی رسند."
"نه تنها سرگرم کننده است بلکه از نظر تاریخی هم جالب توجه است."
بعدها همه به یادشان می آمد، پیشخدمت های طبقه، هر دو خانم مسن در آسانسور، زن و شوهر در راهرو طبقه ی چهارم؛ گفتند، مردْ غول پیکر بود و همه از بو صحبت می کردند: بوی عرق. کولینی با آسانسور به طبقه ی چهارم رفت. دنبال شماره ی اتاق گشت، اتاق شماره ی ۴۰۰، « سوئیت براندنبورگ » ، در زد. « بله؟ » مردی که میان چهارچوب در ایستاده بود ۸۵ سال داشت، اما بسیار جوان تر از آن می نمود که کولینی انتظارش را داشت. عرق از پشت گردن کولینی سرازیر شد. « روزبه خیر، من کولینی هستم، از «کوریره دلا سرا » . نامفهوم حرف می زد و از خود می پرسید که آیا مرد از او کارت شناسایی می خواهد؟ « بله، از آشنائیتون خوشحالم، بفرمائین تو. این جا برای مصاحبه از همه جا بهتره. » مرد دست اش را به طرف کولینی دراز کرد. کولینی خود را عقب کشید. نمی خواست او را لمس کند. هنوز نه. کولینی گفت: « دارم عرق می کنم. » مرد از این حرف اوقات اش تلخ شد، طنینی عجیب داشت. فکر کرد، هیچ کس چنین چیزی نمی گوید. پیرمرد با مهربانی گفت: « بله، امروز هوا واقعا شرجیه، باید منتظر بارون باشیم. » . حقیقت نداشت: اتاق ها این جا خنک بود. صدای دستگاه تهویه ی مطبوع به ندرت به گوش می رسید. به اتاق رفتند، قالی بژرنگ، چوب تیره رنگ، پنجره های بزرگ، همه چیز گران، استوار و به قاعده. کولینی از پنجره توانست دروازه ی براندنبورگ را ببیند، به نظرش دروازه بسیار نزدیک به او بود.
داستان های جنایی، یکی از قواعد اساسی قصه گویی را به آشکارترین شکل نشان می دهند: «علت و معلول»
من فیلمش رو دیدم و غم انگیز و زیبا بود
بسیار خوب داستان ساخته و پرداخته شده بود و با پایانی غم انگیز برای متهم