اودر حالی که بطری قرصی در دست داشت در حال قدم زدن در منطقه غربی لس آنجلس بود. آرچر می خواست مشکلاتش را با خوردن قرص ها حل کند. خانواده او پشت قضیه نشت نفتی بزرگی بودند که مانند خون ساحل کالیفرنیا را رنگین کرده بود، در حالی که یک راز خانوادگی 30 ساله پشت تمام ثروت و قدرت این خانواده به خاک سپرده شده بود. حالا دختر آنها گمشده بود ، دو مرد مردند و در همه جا نفت پخش شده بود. بعضی اوقات ، فقط یک جرقه طول می کشد.
رمان گم شدن زیبای خفته حکایت استادانه راس مک دونالد از خاطرات دفن شده ، عواقب استکبار و روابط دلهره آور والدین و فرزندانشان است، پر برخورد و دلهره آور. گم شدن زیبای خفته داستانی بسیار جذاب از یک خانواده مجرم است.
راس مک دانلد نویسنده ی امریکایی- کانادایی از سال 1915 تا 1983 زندگی کرد. سبک اصلی او ادبیات جنایی بود و داستان های خود را در فضایی مرموز و دلهره آور بازگو می کند. داستان های او برای کسانی جذاب هستند که به ژانر جنایی علاقه مند ند؛ اما گم شدن زیبای خفته فقط به ماجراجویی و گشودن معماهای پی در پی نمی گذرد. او به خوبی از پس این کار برآمده و رمان جنایی فوق العاده ای را نوشته است. او ماجرای مردی را روایت می کند که به صورت ناخواسته وارد درگیری های عاطفی زنی با همسرش می شود و مشکلات از همین جا آغاز می شوند
راس مک دونالد یک جادوگر کامل است. . جادوی رمز و راز واقعی. . . . یک شاهکار.
کتاب گم شدن زیبای خفته بسیار پیچیده و رضایت بخش است. . . . این فرمول شگفت انگیزی است که مک دونالد پیدا کرده است. جای تعجب نیست که او همچنان به پیشرفت خود ادامه می دهد.
به خودم گفتم که نمی توانم به کناره امواج بروم چراکه شب فرارسیده و پیرامون دریا رو به تاریکی می رفت. صد تا دویست یارد بالاتر از من، تخته سنگ های پراکنده به هم پیوسته و ساحل را مسدود کرده بودند. تصمیم گرفتم تا جایی که می توانم بروم و سپس برگردم. چیزی در اینجا وجود داشت که نگرانم می کرد. در نوری که رو به اتمام بود صخره و تخته سنگ ها چون منظره ای بودند که برای آخرین بار دیده می شوند. چیزی سفید در بین تخته سنگ ها بود. نزدیکتر که شدم دیدم زنی است و صدای گریه کردنش با صدای امواج خیزاب ساحلی درهم آمیخته بود. صورتش را از من برگرداند، اما من او را شناخته بودم. وقتی که به او رسیدم بی حرکت نشسته بود و چون موجودی به نظر می رسید که تصادفی، در شکافی گیر کرده است. پرسیدم: 'مشکلی هست؟' گریه زن با فرو دادن آب دهانش خیلی ناگهانی قطع شد گویی که همه اشک هایش را با آن قورت داده باشد. صورتش را به سمت من چرخاند - نه. هیچ مشکلی نیست. - اون پرنده مرده؟ - آره. مرد. صدایش بلند و محکم بود: - حالا راضی شدین؟ - راضی کردن من به این آسونیا نیست. بهتر نبود برای نشستن یه جای امن تری پیدا می کردید؟
داستان های جنایی، یکی از قواعد اساسی قصه گویی را به آشکارترین شکل نشان می دهند: «علت و معلول»