اثری جذاب با پیامی قدرتمند درباره رضایت و خوشبختی.
لبریز از حقایق امیدبخش درباره عشق و آزادی.
داستانی فوق العاده سرگرم کننده.
در نقطه ای از زندگی یک زن، او دیگر خسته می شود از این که همیشه شرمگین باشد. بعد از آن، او آزاد است که به کسی که واقعا هست، تبدیل شود.
دنیا روراست نیست، «ویوین». هیچ وقت نخواهد بود. قوانین ما هیچ معنایی ندارند. فکر می کنم گاهی اوقات دنیا فقط برایت اتفاق می افتد. و آدم ها فقط باید به پیش رفتن در آن ادامه دهند، به بهترین شکلی که می توانند.
بیا آنقدر محتاط نشویم که زندگی کردن را فراموش کنیم.
بعد از خوندن غذا ، دعا ، عشق انتظار بیشتری از الیزابت گیلبرت داشتم، ولی این کتاب ناامید کننده بود،تنهای نکتهی مثبت، انتخاب فضای دههی ۴۰ نیویورک بعنوان بستر داستان بود. ولی شخصیت اصلی و رفتارهای اون رو به هیچ عنوان درک نمیکنم، و اینکه این کتاب در اصل یک نامه به دختری هست که میخواد بدونه ارتباط بین پدرش و شخصیت اصلی چیه، و شخصیت اصلی یک نامه بیش از ۴۰۰ صفحهای مینویسه مدام در موردش خودش صحبت میکنه تا اینکه در صفحات پایانی کتاب توضیح میده ارتباط بین اون و پدر انجلا چی بوده.
خدایی وقت تلف کردن بود خونده این کتاب 😂😐