پیش از مهاجرت به استرالیا، سال هادر تهران زندگی می کردم. آن اواخر برای مراسم ترحیم پدر به زادگاهم، اصفهان رفتم. در آن سفر، خواهرم مژده که بسیار به او نزدیک بودم مرا با آمفتامین آشنا کرد. تجربه غربی بود از بیداری ممتد درست شبیه حل اکنونم که دیگر توان خوابیدن ندارم. مصرف آمفتالتین را تا یک ماه بعد از آن هم ادامه دادم. پیش ازآن، آن قدر کابوس می دیدم که دلم می خواست با چشمان باز دنیا را زندگی کنم. ولی آن قدر چشمانم را باز نگه داشتم که حسابی گود رفتند . شاید برای رهایی از کابوس ها نباید خواب را به مسلخ کشید و...