دانشگاه، در ایران، به ضرورتی تاسیس شد. اگر بخوهم از تعبیری که جلال آل احمد، در غربزدگی، درباره ی دوره ای از تاریخ معاصر ایران به کار برده استفاده کنم، می توانم گفت که خاستگاه این ضرورت تکوین نطفه ی آگاهی از پایداری در برابر خطر نزدیک (برافراشته شدن پرچم استیلای غرب)_ و نه (غربزدگی)، به خلاف آن چه آل احمد گمان کرده بود_ (بر بام) ایرانی بود که از سده هایی پیش از آن از اندیشیدن باز ایستاده بود.
درواقع، علم سیاست جدید، در آغاز در درون نظام های اندیشۀ سیاسی، در معنای عام آن، اعم از فلسفۀ سیاسی در معنای یونانی، الهیات سیاسی در سده های میانه، اندیشۀ سیاسی در معنای محدود آن، از ماکیاولی تا مارکس، نظریه های حقوق طبیعی از گروتییوس و پوفندورف تا نظریه پردازان حقوق عام ملل و روابط بین الملل، مانند امریک دوتل، و نظریه پردازان حقوق عمومی، تدوین شد و در دو سدۀ گذشته، نخست به عنوان ترکیبی از علوم اجتماعی نوبنیاد، مانند جامعه شناسی و شاخه های آن، علوم سیاسی نامیده شد و از آن پس نیز در دهۀ پنجم سدۀ بیستم، پس از دوره ای رکود به سبب سلطۀ نظام های توتالیتر، باتوجه به اینکه علم سیاست بیشتر از آنکه ترکیبی از علوم اجتماعی باشد، به یک علم خاص تبدیل شده، به عنوان یک علم جدید، علم سیاست نامیده شد.