تریلری هیجان انگیز.
شرحی تکان دهنده از اندوه.
درخشان، پرتنش، و فوق العاده اعتیادآور.
مردی در برابرم ایستاده بود، کلماتی که از دهانش خارج می شد، مانند حشرات سیاهی بودند که در فضا پراکنده می شدند و تلاش من برای گرفتنشان در هوا و درکشان، بی فایده به نظر می رسید. مرد پرسید: «آیا شما خانم سولبرگ هستید؟» و وقتی من پاسخ دادم که هستم، ادامه داد: «حادثه ای رخ داده است، خانم!»
«خانم؟» صدای مرد زمانی که دیگر از پاسخ دادن من ناامید شده بود، به گوش رسید. «فلیکس» در آغوش من مانند یک کیسه ی سیب زمینی سنگین به نظر می رسید. او آرام، ساکت و سنگین تر از هر زمانی به خواب رفته بود.
با این که گوشم کلمات مرد را می شنید، اما مغزم نمی توانست آن ها را پردازش کند. دلیلش بی خوابی است، به خود یادآوری کردم، یا شاید انکار! من در برابر مرد ایستاده بودم و از خود می پرسیدم، این مرد از من چه می خواهد؟