کتاب آخرین دروغ

Every Last Lie
کد کتاب : 39351
مترجم :
شابک : 978-6222201630
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 384
سال انتشار شمسی : 1399
سال انتشار میلادی : 2017
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 13
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

از کتاب های پرفروش نیویورک تایمز

معرفی کتاب آخرین دروغ اثر ماری کوبیکا

کتاب «آخرین دروغ» رمانی نوشته ی «ماری کوبیکا» است که اولین بار در سال 2017 چاپ شد. «کلارا سولبرگ» در کنار کودک تازه متولد شده اش، «فلیکس»، در خانه است و انتظار دارد همسرش «نیک» به همراه دختر چهار ساله‌شان «میزی» به خانه بازگردند. اما به جای این اتفاق، یک افسر پلیس زنگ در را به صدا درمی آورد و به «کلارا» اطلاع می دهد که همسرش پس از یک سانحه ی رانندگی، به بیمارستانی در شیکاگو منتقل شده اما جانش را از دست داده است. این خبر، غیر قابل باور است، و «کلارا» نمی تواند بپذیرد که «نیک» با توجه به وجود «میزی» در صندلی عقب خودرو، با بی احتیاطی رانندگی می کرده است. اما به محض این که خود «کلارا» شروع به تحقیق درباره این اتفاق می کند، به تدریج به این نتیجه می رسد که تصادف همسرش ممکن است مانند بخش هایی دیگر از زندگی آن ها، اسرارآمیزتر از چیزی باشد که به نظر می رسد.

کتاب آخرین دروغ

ماری کوبیکا
ماری کوبیکا (متولد: ایلینوی ، ایالات متحده) نویسنده پرفروش نیویورک است. وی دارای مدرک لیسانس هنر در رشته تاریخ و ادبیات آمریکا از دانشگاه میامی در آکسفورد، اوهایو است. رمان های او عبارتند از: آیا تو گریه نمی کنی ، عزیزم زیبا و دختر خوب.
نکوداشت های کتاب آخرین دروغ
An exhilarating thriller.
تریلری هیجان انگیز.
Barnes & Noble

A moving account of grief.
شرحی تکان دهنده از اندوه.
Ruth Ware, New York Times bestselling author

Brilliant, intense, and utterly addictive.
درخشان، پرتنش، و فوق العاده اعتیادآور.
B.A. Paris, New York Times bestselling author

قسمت هایی از کتاب آخرین دروغ (لذت متن)
مردی در برابرم ایستاده بود، کلماتی که از دهانش خارج می شد، مانند حشرات سیاهی بودند که در فضا پراکنده می شدند و تلاش من برای گرفتنشان در هوا و درکشان، بی فایده به نظر می رسید. مرد پرسید: «آیا شما خانم سولبرگ هستید؟» و وقتی من پاسخ دادم که هستم، ادامه داد: «حادثه ای رخ داده است، خانم!»

«خانم؟» صدای مرد زمانی که دیگر از پاسخ دادن من ناامید شده بود، به گوش رسید. «فلیکس» در آغوش من مانند یک کیسه ی سیب زمینی سنگین به نظر می رسید. او آرام، ساکت و سنگین تر از هر زمانی به خواب رفته بود.

با این که گوشم کلمات مرد را می شنید، اما مغزم نمی توانست آن ها را پردازش کند. دلیلش بی خوابی است، به خود یادآوری کردم، یا شاید انکار! من در برابر مرد ایستاده بودم و از خود می پرسیدم، این مرد از من چه می خواهد؟