به معجزه ی تاریخ می اندیشد. زمزمه می کند: «تاریخ نمرده است» این جمله را زیاد می گفت. از تاریخ زیاد مایه می گذاشت. به ویژه آن ماه های پایانی که فشارها بسیار زیاد شد. وقتی چکمه پوشان اسلحه بدست عرصه را تنگ تر کردند، او آن ها را به تاریخ حواله می داد. حس می کند از کسی کینه به دل ندارد. به ویژه با آگاهی از وضعیت کشور در چهل سال پس از کودتا. «می بخشم اما فراموش نمی کنم.» یا بهتر بگوید: تاریخ فراموش نمی کند. زیرا تاریخ همیشه می زید. تاریخ نمی میرد! تاریخ یگانه جاودانه ی دنیای فانی ست. اگرچه او مرده است ولی فاشیست ها هم مرده اند، می میرند و خواهند مرد، در حالیکه تاریخ بر فراز قله های انسانیت، بلند تر از بلندترین قله های رشته کوه آند. مرگ اینان را به نظاره می نشیند.