بلقیس سلیمانی که همهی ما او را بهعنوان داستاننویس میشناسیم، دستی نیز بر نقد دارد و پژوهشگر است. این نویسنده پرکار در سال ۱۳۴۲ در کرمان به دنیا آمد. شاید همین محل تولد و گذراندن دوران کودکی در این منطقه باعث شده که رمانها و نوشتههای او رنگ و بوی اقلیمی داشته باشند و او را نویسندهای بدانیم که در تالیف رمانهایش دغدغه بومیگرایی دارد.
بلقیس سلیمانی نویسندگی را حرفه و شغل خودش میداند که تماموقت مشغول آن است. با بررسی رمانها و نوشتههای او بهراحتی میتوان دریافت که او روایتگر زندگی زنان و دغدغههای ریز و درشت آنها است. از این رو در بیشتر رمانهایش، زنها شخصیت محوری دارند و داستان درباره دغدغهها و چالشهای درونی و بیرونی زندگی آنهاست. در واقع بلقیس سلیمانی بهگفته خودش، بیشتر درباره چیزهایی مینویسند که از آنها شناخت و اطلاعات کاملی دارد. به همین دلیل موضوع رمانهای او دغدغهها و چالشهای زنان است و روایتی زنانه دارند. از طرفی دیگر، در برخی رمانهای او ردپای وقایع سیاسی و تاریخی دهه ۶۰ نیز دیده میشود، زیرا به گفته خودش ماجراها و اتفاقات این دهه نیز دغدغه او بوده و درباره آنها شناخت دارد.
ماهرخ حدود ساعت دو و نیم بعد از نصف شب، جایی بین اردستان و کاشان در یک شب تابستانی عاشق سهراب شد . ستاره ها بودند ، نه که نباشند ، اما او در پرتو نور خیره کننده اتوبوس تعاونی هفت دل به سهراب سپرد . ستاره ها چسبیده بودند به انتهای آسمان و اگر سوسویی داشتند ، که داشتند ، ماهرخ ندید و نمی خواست هم ببیند . بعدها هم سعی نکرد ستاره ها را به یاد بیاورد . نور بود ، چه نیازی به آن ها بود. ماهرخ در آن نیمه شب ، در خنکای کویر ، عاشق جوانکی شد که ، آن طور که ماهرخ تصور می کرد ، با عیسی مسیح مو نمی زد . تازه مسیح باز مصلوب کازانتزاکیس را خوانده بود و دنبال شمایل مانولیوس و عیسی مسیح در اطرافش می گشت . سهراب زانو زده بود جلو اتوبوس و ریش های تنگ و بلندش را ، که غرق خون بودند ، هرچند لحظه یک بار مشت می کرد . انگار می خواست خون را کف دستش جمع کند ، کرد . اما برخلاف انتظار ماهرخ خون را به آسمان نپاشید ، کف دستش را مالید به زانویش و شلوار رنگ روشنش را خونی کرد.
این کتاب رو پیشنهاد میکنم 👌
متاسفانه داستان در نیمه اول به بن بست میرسه و مابقی کتاب خیلی ناجور میشه .... صرفا پر کردن صفحات
انقدر داستان قشنگه نمیشه کتاب رو زمین گذاشت...خیلی عالی
خیلی خوب.. از همون اول جاذبه داستان بالاست...قلم خوب بلقیس سلیمانی👏👏❤️🌝👌
من 85 ساله ام و 46 سال است که از ایران دورم . نامم عزیز است دارای همسر 4 فرزند پسر و 4 نوه پسر و یک نوه دختر . بیشتر رمانهای فارسی را از کتابخانه بزرگ لس آنجلس میگیرم ، میخوانم و پس میدهم . از بلقیس سلیمانی و نسیم مرعشی و شهره وکیلی و عاطفه منجزی و فهیمه رحیمی ونسرین قدیری خیلی کتاب خوانده ام و اکنون بسیار خوشحال شدم گه از طریق این سایت میتوانم هم نویسندگان جوان و هم کتابهایشان را بخوانم.آنچه در کتابخانه ام دارم غیر از حافظ و سعدی و حکیم فردوسی و نظلمی و مولانا تمام کتابهای هدایت چوبک علوی و ...