کتاب چارلی و مادربزرگ ها

Charlie and the Grandmothers
کد کتاب : 41244
مترجم :
شابک : 978-6222440824
قطع : پالتویی
تعداد صفحه : 304
سال انتشار شمسی : 1400
سال انتشار میلادی : 2015
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

از کتاب های پرفروش در ادبیات آمریکا

معرفی کتاب چارلی و مادربزرگ ها اثر کیتی تاول

کتاب «چارلی و مادربزرگ ها» رمانی نوشته «کیتی تاول» است که نخستین بار در سال 2015 انتشار یافت. پسری دوازده ساله به نام «چارلی» همیشه نگران است و همه چیز او را مضطرب می کند. «چارلی» تفاوت زیادی با خواهر کوچکش «جورجی» دارد، که دختری شجاع و کنجکاو است. همزمان با این که کودکان در محله آن ها یکی پس از دیگری ناپدید می شوند، مادرشان که به تازگی کمی عجیب به نظر می رسد، نگهان آن ها را به دیدن مادربزرگ هایشان می فرستد—اما «چارلی» و «جورجی» قبلا شنیده بودند که هر دو مادربزرگشان از دنیا رفته اند. واضح است که مادربزرگ ها چیزی نیستند که به نظر می رسند، اما حقیقت ماجرا چیست؟ اندکی بعد «جورجی» ناپدید می شود و وقتی «چارلی» به جست و جوی او می رود، ماجرایی ترسناک را کشف می کند. آیا «چارلی» می تواند شجاعت درونش را به کار بگیرد تا «جورجی» و سایر بچه های گمشده را از تهدیدی نجات دهد که تمام دنیا را در معرض خطر قرار داده است؟

کتاب چارلی و مادربزرگ ها

کیتی تاول
کیتی توول یک هنرمند ، مدیر خلاق و نویسنده در پورتلند، اورگان است و آرزو دارد روزی بانوی پیر ترسناک خانه ای باشد که همه بچه های محله درباره اش داستان های شبح می گویند. او همچنین نویسنده Skary Childrin و چرخ فلک غم و اندوه است و خالق وب سایت Childrin R Skary می باشد.
نکوداشت های کتاب چارلی و مادربزرگ ها
With a satisfyingly creepy cast of monsters.
با هیولاهایی که به شکل جذابی ترسناک هستند.
Kirkus Reviews Kirkus Reviews

A heartwarming adventure about overcoming one's fears and the unbreakable bond between siblings.
یک ماجراجویی دلگرم کننده درباره غلبه بر ترس های خود و پیوند ناگسستنی میان خواهران و برادران.
School Library Journal School Library Journal

A wonderful read.
داستانی شگفت انگیز.
Hachette

قسمت هایی از کتاب چارلی و مادربزرگ ها (لذت متن)
«چارلی» بیدار بود. اگر دست خودش بود، همیشه بیدار می ماند. شش سالی می شد که درست و حسابی نخوابیده بود. درست بعد از آن شب برفی در ماه فوریه که چرتش با صدای در خانه پاره شد؛ مردی قدبلند و غمگین با کلاهی در دست به مادرش گفت در آسیاب، حادثه ای پیش آمده و پدرشان را برای همیشه از دست داده اند.

از آن شب به بعد، هر وقت «چارلی» می خوابید، کابوس می دید و با ترس از اتفاق وحشتناک جدیدی که ممکن بود حین بسته بودن چشمانش بیفتد، از خواب می پرید. اما امشب این کابوس نبود که نمی گذاشت بخوابد؛ چیزی که الان او را آزار می داد، درست مثل گود افتادگی زیر چشمش، واقعی بود.

«چارلی» دردی را در قفسه سینه اش، جایی نزدیک قلبش، حس کرد. همراه درد، سوزش چیزی را درون چشمانش هم حس کرد. این احساس، چیزی بود که مردم وقتی می خواستند گریه کنند بهشان دست می داد. گریه کردن کاری بود که «چارلی» سال ها بود به خودش اجازه تجربه کردنش را نداده بود.