کتاب رعنا

Rana
کد کتاب : 41702
شابک : 978-9647543298
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 456
سال انتشار شمسی : 1391
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 6
زودترین زمان ارسال : ---
قسمت هایی از کتاب رعنا (لذت متن)
تو دروغگوی بزرگی هستی... یک دروغگوی بزرگ! من دیگر قادر به تحمل تو نیستم دانیال همه چیز بین من و تو تمام شده... می فهمی؟ حمید راست می گفت... تو دروغگو هستی. در حالیکه تقریبا همۀ کسانی که در پارک در حال رفت و آمد بودند به آنها خیره شده بودند، شیدا با قدم های محکم و بلند از پله ها بالا و به سوی پراید آلبالویی رنگش رفت. به نزدیکی اتومبیل که رسید یک بار دیگر بازگشت و به چشمان دانیال خیره شد و گفت: -دانیال از تو متنفرم! متنفر... تازه متوجّه نگاه های اطراف خود شد. با عصبانیت در اتومبیل را گشود و برروی صندلی نشست. به تنها چیزی که فکر می کرد رفتن به نقطه ای بود تا از دانیال دور باشد. اتومبیل را روشن کرد، پایش را روی پدال گاز فشرد و دیوانه وار از آنجا دور شد. چشمان میشی رنگش همچون چشمه ای بود که جوشش آنها هر لحظه بیشتر و بیشتر می شد. مدتی بی هدف در خیابان ها چرخید، سرانجام سر یکی از چهارراهها پشت چراغ قرمز مجبور به توقف شد. متوجه زنگ تلفن همراهش شد. با اینکه حوصلۀ پاسخگویی به آن را نداشت ولی دگمه را فشرد و گوشی را بر روی گوشش نهاد. - شیدا خانم چرا اینقدر عصبانی هستی؟... مگر چه شده است؟... احساس سردرد شدیدی داشت:- حمید تو از کجا سر درآوردی ؟... تو... حمید بین سخنانش پرید:- خودت می دانی من همه جا هستم و از همه چیز خبر دارم امّا!... پیشنهادی برایت دارم. - مرده شور هر چی پیشنهاد است را ببرند!... حمید خندید و گفت: شیدا جان اینقدر بد قلقی نکن... فردا صبح ساعت 5/10 در کافی شاپ ترنج منتظرت هستم، همان کافی شاپ دیروزی... شیدا با کلافگی گفت: ببینم حمید، اصلا تو این میان چه کاره هستی؟...