تا کی می خوای به این لجبازی هات ادامه بدی مهتاب؟
خاله فروزان بود که برای اولین مرتبه سرم داد می کشید. حوصله اش را نداشتم. حوصلهء هیچ کس را نداشتم. چرا نمی گذاشتند به حال خودم بمونم؟ چرا هر روز دوره ام می کردند و به نوعی باعث آزارم می شدند؟ خاله فروزان باز هم شروع کرد اما این مرتبه آرام تر. بلند شد اومد کنارم نشست. دستم را میان دستانش گرفت و گفت: تو با کی سر لج داری دختر؟ هان؟
این سوالی بود که بار ها ازم پرسیده بودند و من بی حوصله و خسته جواب دادم: با بخت سیاهم، با اقبالم، با خودم، می فهمین؟