به محوطه ای رسیدیم که فاصله ی زیادی تا دریا داشت، ماشین را پارک کرد و پیاده شدیم. آن موقع از شب پر از جمعیتی بود که بی توجه به گرمای هوا و شرجی بیش از حدش مشغول تفریح بودند و من چشم می چرخاندم و متعجب از اینکه چطور می توانیم میان این همه جمعیت آرش را پیدا کنیم، اما پیمان با اطمینان مسیری را می رفت و تند قدم برمی داشت، انگار می دانست آرش دقیقا کجاست.