هر دختری واسه خودش کلی ارزو داره. با همون ارزوها روزاشو شروع می کنه با همونا شب بخیر به رویاهایش می گه...منم مستثنا نبودم؛ از دخترای دروبرم... نبودم مثل اونا؛ ولی کناره اون شدم هم رنگ دخترای عادی تو رویاهام...اولین باری که دیدمش... وقتی به چشماش زل زدم... وقتی می خواست بفهمه یک دختر تک و تنها تو لونه سگ چیکار می کنه... فکر نمی کردم بشه همه کسم. اولین بار خندیدنا...سربه سر گذاشتنا... خاطره ساختنا.. به قدری نابودت می کنه که وقتی به خودت میای که می بینی یک شبه شدی یک دنیا خاطره و تنهایی و یک عالمه بغض... فقط برای بردن اسمی که همون ادم سابقت کنه. . همه چیز خیلی یکدفعگی شد... یکدفعگی دل باختن؛ مثل سرکشیدن چای بدون هورت کشیدن گلوتو می سوزونه تا پایین میره همه وجودتو می سوزونه...اونقدر می سوزونه که یادت می مونه دفعه بعدیت محتاط تر سر بکشی. تا به خودم اومدم دیدم اگر بزاره بره نابود می شم می مرد گلبرگی که شبا به یادش سر می کرد...