راه افتاد و از خونه زد بیرون. یعنی این پسره کجا می خواد بره؟ یه دور می زنه و بر می گرده خونه. کجا رو داره این وقت شب؟ به خیابون اصلی که رسید نگه داشت. برگشت سمت من و گفت: پیاده شو. من- پیاده شم؟ اینجا؟ این وقت شب؟ شروین - من ازت دعوت نکردم که بیای. الانم می تونی پیاده شی. ترسیدم نصفه شبی من و وسط خیابون بندازه پایین، از طرفی هم قول داده بودم نمی شد تنهاش بزارم. دو دستی چسبیدم به در و برای استحکام بیشتر پامم فشار می دادم به داشبورد که اگه خواست به زور پیاده ام کنه نتونه. حالا انگاری زورم بهش می رسید. همچین واسه خودم ژست کنه های زیگیل و گرفته بودم که نگو.
خلاصه اش رو میگه بگین چون میخوام بخرمش :(💔
چرا موجود نمیشه پس؟
خیلی رمانش قشنگ بود من نزدیک هزار بار خوندمش اما بازم برام جالب و قشنگع🥲❤❤
سلام رمان پشت یک دیوار سنگی هم ایشون نوشتن؟
سلام بله نوشته ایشونه
رمانی زیبا و جذاب ممنون نویسنده جان