کتاب سقوط سیاه

The Dark Flight Down
(دنباله «کتاب روزهای مرده»)
کد کتاب : 44363
مترجم :
شابک : 978-6002963789
قطع : پالتویی
تعداد صفحه : 312
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 2004
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 3
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

معرفی کتاب سقوط سیاه اثر مارکوس سجویک

کتاب «سقوط سیاه» رمانی نوشته ی «مارکوس سجویک» است که نخستین بار در سال 2004 به انتشار رسید. در این دنباله ی هیجان انگیز و تشویش آور بر رمان «کتاب روزهای مرده»، «پسر» از زندگی سابق خود به عنوان خدمتکار فاصله می گیرد و به عمیق ترین سیاهچال در زندان امپراتوری دیوانه به نام «فردریک» می افتد. «امپراتور فردریک» مجاب شده که «پسر»، اسرار کتابی را می داند که آینده را پیشبینی می کند و ممکن است به «فردریک» سالخورده فرصت به دست آوردن جاودانگی را بدهد. اگر «پسر» چیزهایی را که می داند، به او نگوید، ممکن است به طعمه ی موجودی اسرارآمیز به نام «شبح» تبدیل شود، موجودی که در اعماق قصر ساکن است و خون قربانیان خود را می نوشد. اما «پسر» تصمیم گرفته کتاب را برای خودش پیدا کند تا بفهمد نام واقعی اش چیست و والدینش چه کسانی هستند، و همچنین دوست عزیزش «ویلو» را دوباره در کنار خود داشته باشد.

کتاب سقوط سیاه

مارکوس سجویک
مارکوس سجویک، زاده ی 8 آپریل 1968، تصویرساز، موزیسین و نویسنده ای انگلیسی است. سجویک قبل از تبدیل شدن به نویسنده ای تمام وقت، در یک کتاب فروشی مخصوص کتاب های کودک کار می کرد. او تا به حال چندین کتاب تصویری کودک نوشته و مجموعه ای از داستان های اساطیری و قصه های قومیتی برای مخاطبین بزرگسال را تصویرسازی کرده است.
نکوداشت های کتاب سقوط سیاه
Marvelous secrets are revealed in the denouement.
اسراری حیرت انگیز در پایان برملا می شود.
School Library Journal School Library Journal

Fans will be enthralled by the twists Sedgwick provides.
طرفداران از پیچ و خم هایی که «سجویک» ارائه می کند، به وجد خواهند آمد.
Booklist Booklist

A thrilling ride.
سفری مهیج.
Amazon Amazon

قسمت هایی از کتاب سقوط سیاه (لذت متن)
امپراتور که ظاهرا تنهاست، روی تختش نشسته و در فکر فرو رفته است. دست سفیدش را آرام و با تنبلی بالا می آورد. با صدای تیز و مسخره ای می گوید: «ماکسیم. لعنتی، ماکسیم، کجایی؟»

از میان سایه های پشت تخت، موجودی بلندقد و سنگین وزن بیرون می آید، پوشیده در ردای سرخ تیره ای که روی گرد و غبار کف مرمری دربار کشیده می شود. «ماکسیم» می گوید: «اعلی حضرت.» خسته است، اما مراقب است «فردریک» اثری از این خستگی را در وجودش نبیند.

آماده است تا دستور امپراتور را اجرا کند. «ماکسیم، چند سال از عمر من مونده؟» «ماکسیم» پیش از جواب دادن، مکث کوتاهی می کند تا ببیند چند بار این مکالمه را با امپراتور کرده است و بعد، مأیوسانه فکر می کند که چند بار دیگر باید این مکالمه را بکند. «اعلی حضرت، ما می دونیم که شما بدون شک عمر طولانی و باعزتی خواهید داشت.»