من غلت می زدم و به اریب نور مهتاب که از پس پنجره های مربعی اتاقش می افتاد روی گل های ملحفه نگاه می کردم و دلم می خواست تخت بخوابم اما او مرا یک تکه از وطن می دید که عطرآگین و دلکش رایحه ای شده ام توی خانه اش. و هی می خواست بو بکشد. دلش می خواست عطر ایران را با دود سیگار وطنی بفرستد توی ریه هایش. و من باید حرف می زدم تا این رایحه خانه را پر می کرد.
سالهای اول همیشه از همه ما سیگار آزادی می خواست، بعدها می گفت دیگر آزادی نیاورید. فقط برایم سیگار هما فیلتردار بیاورید، هما بیضی و این آخری ها سیگار بهمن می کشید. عاشق این سیگارها بود. آنها هم بوی وطن را می آوردند برایش. شب ها بعد از غذا پنجره اتاق را باز می کرد، پرده ها را پس می زد و شهری را که دوستش نداشت از فراز طبقه یازدهم نگاه می کرد و فکر می کرد حالا توی ایران مردم دارند توی خیابان ها باقالی با گلپر می خورند… بعد طعم تند توتون های وطنی را حس می کرد زیر زبانش، توی گلویش که در مزرعه های ایران کشت شده بودند و این خوشحالش می کرد. دوستان فرانسوی اش هم وقتی از سیگارهای جاوید می کشیدند از طعم جالبش تعریف می کرد. نمی دانستند چون اسانس ها گران است، سیگارهای ایرانی فقط توتون دارند و برای همین هم با سیگار های آنها که آن همه اسانس دارند، فرق می کنند.