هدر برچ ثابت کرده است که سبک خاصی در داستان گویی دارد که مرا وسوسه می کند بگویم او ماریا کری داستان های عاشقانه است. یک روبان بنفش انتظارات مرا با خاک یکسان می کند و بعد مرا سوار بر موجی از عاشقانه ای شیرین می کند. آن را از دست ندهید.
آخرین اثر برچ شیرینی، نوستالژی و تلخی یک داستان در مورد عشقی واقعی در گذشته را با پیدا کردن عشقی واقعی در زمان حال به هم می آمیزد. شیوه ی شاعرانه ی داستان گویی برچ، شخصیت های واقعی اش و پلات پیچیده اش این داستان را به داستانی لذت بخش تبدیل می کند.
ویل ردیف جلو نشسته بود، حتی بدون برگرداندن سرش هم می دانست اتاق پر است. وجود افرادی را حس می کرد که سخت به هم فشار می آوردند تا آخرین احترامشان را نشان دهند. با همۀ وجودش غمی را که همراه آنها بود و سکوت سختی را که فضا را پر کرده بود احساس می کرد. به انگشتانش نگریست. بروشور مراسم را پیچاند، کاری که مطمئن بود نباید دریک مراسم تدفین انجام دهد. بغضش را فرو برد. مرد که گریه نمی کند. بدون هیچ نگرانی ای، مطمئن بود می تواند احساساتش را در حد معقول حفظ کند تا این که دست کوچکی به دستش خورد. “بابایی، ناراحتی؟”چشم های درشت تیره در صورت کوچک فرشته گون و اخمالود، سوسو می زد. این حالت باعث شد سرش را برگرداند. ویل گلویش را صاف کرد. تلاشی بیهوده برای بازگرداندن آخرین ذرۀ خونسردی اش: “بله،عزیزم. بابایی ناراحت است.” اخم عمیق تر او سبب شد چشم هایش تیره تر و پر از اشک شود:” پس من هم ناراحتم.”
آدرین کارتر زمزمه کرد: ” نامه ها ” و انگشتانش روی جعبۀ کوچکی که باز در دستانش قرار داشت لغزید. صدای رعدی که از بیرون آمد، سبب شد پنجرۀ زیرشیروانی سر و صدا کند. اول به جایی که یک لحظه قبل جعبه آنجا قرار داشت و سپس به تیرهای زیر شیروانی نگاه کرد…چراغ قوه را در دستش تنظیم کرد و به کف اتاق رسید، نزدیک جاروی قدیمی _ اسلحه ای که علیه یورش عنکبوت های زیر شیروانی به کار می گرفت _ که بین یک صندوق خالی و توده ای از مجله های قدیمی قرار گرفته بود. با امواج ملایمی از نور که هدایتش می کرد، جارو را در گوشه ای کج گذاشت و جعبۀ فلزی را به سینه اش فشرد. این چیز… منحصر به فرد بود. شک نداشت. کنجکاوی اش سبب شد که تقریبا نقشۀ قبلی اش را برای تعمیرجعبۀ فیوز فراموش کند. اگر برق به زودی نمی آمد، برمی گشت؛ اما، نامه ها از گذشته های دور آمده و حالا منتظرش بودند. و این بر هر چیز دیگری ارجحیت داشت.
من میخوام این کارو برای تولد دوستم هدیه بگیرم.منتظرتون مناسبه؟
مرسی از نشر نگاه خیلی وقت بود یه رمان روان و عاشقانه زیبا نخونده بودم
دوست داشتنی و روان . شخصیت پاپس عالی بود یک عاشق و پدربزرگ دوست داشتنی
دوستش داشتم . امیدوارم فیملش ساخته بشه
خیلی روان و عالی بود .
میشه لذت متن رو بزارید