بیست وپنج کیلومتر بالاتر از منطقه شاتو تیئری از لابه لای بیشه زار بلو چیزی را دیدم که به خاطرش سفر کرده بودم: قبرستان امریکایی اوئاز ان در بخش فران تاردنوئا: پرچم امریکا در آسمان کبود در اهتزاز بود، درختان زیرفون ( ۳) و باغچه های گل سرخ و ردیف های بلند و اریب صلیب های سفید بر روی چمنزاری پرورشی، که از میان درختان دیده می شد، در مقابل دیدگانم بود. این قبرستان ها که فقط پانزده تایش در فرانسه است شش تا برای جنگ جهانی اول و نه تا برای جنگ جهانی دوم خدمت امریکا به روزگار ماست. ما امریکایی ها، که در ارابه های جنگی هوایی مان از روی زمین رد می شویم، شاید، این صلیب ها را در خدمت امپریالیسمی به خودخواهی امپریالیسم روم می کاریم همان طور که عده ای بر این باورند، اما شاید هم آنها را در خدمت دغدغه ای اصیل برای تمام بشریت بنا کرده باشیم.
بالای دیوار سنگی نیم دایره ای، با حروف پایه بلند این نوشته آمده است: اینها ایستادند و ثابت کردند که شرافت و آزادی پیروز خواهد شد و جهان طعم آزادی را خواهد چشید و وارث صلح خواهد بود.
هر دو سمت این بنای یادبود کلیسای کوچکی قرار دارد و بر دیوار یکی از این دو با حروفی طلایی رنگ حکاکی شده است: این کلیسا را ایالات متحده، به پاسداشت فرزندانی که در جنگ جهانی کشته شدند، بنا کرده است.
بین دوکلیسا، در مرکز بنای یادبود، محرابی از مرمر زرد قرار دارد و از این سر تا آن سر به دو زبان انگلیسی و فرانسوی فاخری نوشته شده است: آنها در خوابی مقدس آرمیده اند.
حالا، من اینجا بالا سر قبر او احساس می کنم ادی اسلوویک را بهتر از دیگرانی می شناسم که باید او را می شناختند... بهتر از مادر و همسرش... حتی بهتر از وقتی که اگر زنده می بود می دیدیمش. فقط پس از مرگ است که می توانی بخش های ارزشمند زندگی را کنار هم بگذاری و بر روی آنها تامل کنی تا بتوانی کسی را بشناسی. نمی شود کسی را از روی نام و شماره شناسنامه اش شناخت، نیز از سوء پیشینه اش، نه حتی از چپیدن با او در یک سنگر انفرادی در تاریکی شب، و نه حتی از شنیدن آخرین اعترافاتش. به آسانی نمی توان در جریان روح انسانی قرار گرفت. چرا که انسان سگ نیست، حتی ساده ترین انسان ها شخصیت پیچیده ای دارند... پس باید تلاش کنی تا بتوانی او را بشناسی.