موگان کنار سفره، روبروی پسرش نشست و در حالی که تکه ای از نان را می کند گقت: گله فردا به کوه مور می رود. پدرت می خواهد امشب با تو صحبت کند. موران چشم از سفره برداشت و با تعجب به مادرش زل زد. خواست چیزی بگوید که غذا به گلویش پرید و سرفه های پیاپی اجازه حرف زدن را به او نداد و...