می دانیم که موسیقی در تمدن های باستانی جایگاه مهمی داشته است. فلسفه یونانی گواه این مدعاست، زیرا که برای موسیقی، به سبب پیوند محکمش با هنرهای دیگر (علم، ادبیات و بخصوص درام)، نقش مهمی در تعلیم و تربیت قایل بوده است. در دوران کلاسیک شاهد رقص و آواز همگانی، ترانه های باکخوسی، تراژدی ها و کمدی های سرشار از موسیقی بوده ایم. اصلا موسیقی همه صورت های ادبی را فرا می گرفت. همه جا حضور می یافت، و از ابتدای تاریخ یونان تا انتهای آن هم تداوم داشت. موسیقی دنیایی بود که هیچ گاه از حرکت باز نایستاد و در سیر تحول آن انواع گوناگون صورت و سبک پدید آمد، درست مانند موسیقی جدید ما رفته رفته، موسیقی محض، موسیقی سازی، نقش پرآب و رنگی در زندگی اجتماعی جهان یونانی به عهده گرفت. این موسیقی، با شکوه و جلال تمام.
صاحب نظران آن دوره مشخصه رنسانس موسیقایی قرن شانزدهم را بازنمایی طبیعت و بیان سوداها میدانستند، و واقعا هم همینها ویژگی این هنر از کار درآمدند. امروزه این موضوع زیاد نظر ما را به خود جلب نمی کند. زیرا که از آن زمان به بعد، سیر موسیقی در راه نیل به حقیقت معنوی متوقف نشده و همواره ادامه یافته است. چیزی که تعجب و تحسین ما را نسبت به هنر آن دوره بر می انگیزد همان زیبایی صورت آن است که دیگر برتراز آن یا حتی همتای آن را سراغ نداریم، مگر در بعضی از قطعه های هندل یا موتسارت. زمانه، زمانه زیبایی ناب بود؛ زیبایی همه جا شکوفا بود، با هر شکل از حیات اجتماعی در می آمیخت و به هر هنری وارد میشد. در هیچ دوره ای به اندازه دورة شارل نهم، موسیقی و شعر به هم پیوند نخورده بودند. دورا، ژودل و بلو عاشق موسیقی بودند. رونسار موسیقی را «خواهر کوچک تز شعر» می خواند و می گفت که بدون موسیقی، شعر لطفی ندارد