کتاب عقل‏ سرخ‏

Aql-e Sorkh
کد کتاب : 47140
شابک : 978-9645996336
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 36
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 1981
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 12
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

عقل سرخ
Aql-e Sorkh
کد کتاب : 121875
شابک : 978-6006231808
قطع : پالتویی
تعداد صفحه : 37
سال انتشار شمسی : 1401
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

معرفی کتاب عقل‏ سرخ‏ اثر شهاب الدین یحیی سهروردی

"عقل سرخ " اثری است داستانی به قلم شیخ "شهاب الدین یحیی سهروردی" که در آن دغدغه‌های فلسفی و عرفانی از طریق داستان و به شیوه‌ای رمزآلود به زبان پرندگان ارائه شده است. این قصه‌ها مراحل عروج و رهایی روح از زندان جسم را پس از تقلاهای آن به تصویر می‌کشند.
ملاقات قهرمان داستان "عقل سرخ" با پیری روحانی و گفت‌وگوهایی که طی آن اطلاعات فلسفی و عرفانی با زبان رمز به مخاطب منتقل می‌شود، محور اصلی این رمان‌ است. روایت "عقل سرخ " از "شهاب الدین یحیی سهروردی" با این سوال شروع می شود که آیا پرندگان زبان همدیگر را متوجه می‌شوند؟ عقاب که ابتدا جواب مثبتی داده، بعدا گرفتار صیادان شده و چشمان او را می‌بنند وبه تدریج باز می‌کنند. عقاب با مردی سرخ‌رو مواجه می‌شود که ادعا می‌کند "اولین فرزند خلقت" است. مرد هم کهنسال و هم جوان است، زیرا او نماینده انسان کاملی است که به شکل تمثال، قبل از خلقت در کمال مطلق می‌زیسته است؛ اما از نظر هستی‌شناختی از خداوند که جاودانه و از این رو قدیمی‌ترین وجود جهان است، فاصله زمانی زیادی دارد.
نظریه‌ی علمی "شهاب الدین یحیی سهروردی" در "عقل سرخ" با زبانی نمادین که مشابه زبان آواز پر جبرئیل است، بیان شده است. او برخی از موضوعات دیرینه فلسفه و عرفان اسلامی را با بهره‌گیری از تعدادی نماد و نشانه‌ی جدید مورد بحث قرار می دهد؛ مانند تمایز بین نیروی استدلالی که از آن به عنوان عقل جزئی یاد می‌کند و عقلی که آن را عقل کلی می‌نامد.
"سهروردی" در این اثر بیشتر از نمادهای زرتشتی و منابع ایران باستان استفاده کرده و فعل و انفعال بین عقل جزئی و کلی است که پایه و اساس کسب دانش را فراهم می‌کند.

کتاب عقل‏ سرخ‏

شهاب الدین یحیی سهروردی
شهاب الدین یحیی بن حبش بن امیرک ابوالفتوح سهروردی، ملقب به شهاب‌الدین، شیخ اشراق، شیخ مقتول و شیخ شهید (۵۴۹–۵۸۷ ق / ۱۱۵۴–۱۱۹۱ م) فیلسوف نامدار ایرانی اهل شهر سهرورد شهرستان خدابنده استان زنجان است.
قسمت هایی از کتاب عقل‏ سرخ‏ (لذت متن)
در صحرا شخصی را دیدم که می آمد.پیشش رفتم و سلام کردم،به لطفی هر چه تمامتر جواب فرمود.چون در آن شخص نگریستم، محاسن و رنگ موی وی سرخ بود،پنداشتم که جوان است.گفتم :ای جوان از کجا می آیی؟ گفت:ای فرزند!این خطاب به خطاست. من اولین فرزند آفرینشم،تو مرا جوان همی خوانی؟ گفتم:از چه سبب محاسنت سپید نگشته هست؟ گفت:محاسن من سپید هست و من پیری نورانی ام،ولی آن کسی که تو را در دام اسیر گردانید و این بندهای مختلف بر تو نهاد و این موکلان را بر تو گماشت،مرا در چاه سیاه انداخت و این رنگ من که سرخ می بینی از آن است؛اگر نه من سپیدم و نورانی و هر سپیدی که نور به او تعلق دارد چون با سیاه آمیخته شود سرخ نماید،چون شفق اول شام یا آخر صبح که سپید است و نور آفتاب به او تعلق دارد؛یک طرفش با جانب نور است که سپید است و یک طرفش با جانب چپ که سیاه است.پس سرخ می نماید و جرم ماه وقت بدر وقت طلوع که اگرچه نور او عاریتی هست اما هم به نور موصوف هست و یک جانب او با روز هست و یک جانبش با شب،سرخ نماید و چراغ همین صفت دارد،زیرش سپید باشد و بالا بر دود سیاه،میان آتش و دود سرخ نماید و این را نظیر و مشابه بسیار هست. پس گفتم:ای پیر!از کجا می آیی؟ گفت:از پس کوه قاف که مقام من آنجا هست و آشیان تو نیز آن جایگاه بود اما تو فراموش کرده ای. گفتم:در این جایگاه چه می کردی؟ گفت:من سیاحم.پیوسته گرد جان گردم و عجایب ها بینم. گفتم:از عجایب ها چند در جهان دیدی؟ گفت:هفت چیز.اول کوه قاف هست که ولایت ماست،دوم گوهر شب فروز،سوم درخت طوبی،چهارم دوازده کارگاه،پنجم زره دادی،ششم تیغ بلارک،هفتم چشمه زندگانی. ... گفتم:ای پیر!این چشمه زندگانی کجاست؟ گفت:در ظلمات.اگر آن می طلبی خضروار پای افزار در پای کن و راه توکل پیش گیر تا به ظلمات رسی. گفتم:راه از کدام جانب هست؟ گفت: از هر طرف که روی،اگر راه روی،راه بری. گفتم: نشان ظلمات چیست؟ گفت:سیاهی و تو خود در ظلماتی,اما تو نمی دانی,آن کس که این راه رود چون خود را در تاریکی بیند,بداند پیش از ان هم در تاریکی بوده است و هرگز روشنایی به چشم ندیده.پس اولین قدم راه روان این هست و از اینجا ممکن بود ترقی کند،اکنون اگر کسی بدین مقام رسد از اینجا تواند بود که پیش رود.مدعی چشمه زندگانی در تاریکی بسیار سرگردانی بکشد اگر اهل ان چشمه بود به عاقبت بعد از تاریکی روشنایی بیند،پس او را بی آن روشنایی نباید گرفتن که آن روشنایی نوریست از اسمان بر سرچشمه زندگانی اگر راه برد و بر آن چشمه غسل برآرد از زخم تیغ ایمن گشت.هر که معنی حقیقت یافت بدان چشمه رسد.چون از چشمه برآمد استعداد یافت،چون روغن به لسان که اگر کف برابر آفتاب بداری و قطره ای از ان روغن بر کف چکانی از پشت دست به در آید.اگر خضر شوی از کوه قاف آسان توانی گذشتن.