موجز، خوش ساخت، سرزنده و دارای بینشی ویژه و هیجان انگیز.
این داستان به یاد ماندنی، به شکل زیبایی عجیب و در نهایت، بزرگ تر از دنیایی است که در آن اتفاق می افتد.
بسیار ژرف و نفس گیر.
بعضی چون سوارکاران بر صندلی هایی با روکش چرم مصنوعی قرمز نشسته اند، گوشی تلفن در یک دستشان است و فنجانی قهوه که بخار از آن بلند می شود، در دست دیگرشان. در سرتاسر اتاق زنان پا به سن گذاشته ای که به چوب جارو می مانند، پشت ماشین تحریرهایشان نشسته اند و با انگشت به دکمه ها نوک می زنند.
زمان به کندی می گذشت، خوشبختانه ساعت شماطه دار مدت ها پیش از کار افتاده بود و تیک تاکی در کار نبود تا گذر زمان را به یادشان بیاورد، با این وجود زن حین هم زدن خوراک پاپریکا نگاهش را از عقربه های بی حرکت آن نمی گرفت. هر دو مرد بی حوصله پشت میز نشستند، بخار از بشقاب های پیش رویشان بلند می شد و با وجود غرولند زن که اصرار می کرد زودتر غذایشان را بخورند، حتی به قاشق هایشان دست نمی زدند. «چتونه؟ چرا غذا نمی خورین؟ می خواین شب وسط راه تو بارون و گل و شل بخورینش!؟»
زن اشمیت با تندی گفت: «آخه ما کجا رو داریم بریم! به اولین شهر نرسیده پلیس دستگیرمون می کنه! حالیت نیست؟ اصلا نمی پرسن کی هستیم، از کجا اومدیم!» فوتاکی با خشم جواب داد: «چرا مزخرف می گی؟ یه خروار پول داریم، لازم نیست تو یکی...» زن حرفش را قطع کرد: «دقیقا به خاطر پولا می گم! تو شاید یه جو عقل تو کله ت باشه! ولی اون چی؟! با این صندوق قراضه... عین گداگشنه ها!» فوتاکی برافروخته گفت: «بسه دیگه! تو لازم نکرده خودتو قاطی این چیزا کنی! همین که خفه خون بگیری کافیه.»
مطالعه ی فلسفه به منظور درک چگونگی تکامل ذهن و اندیشه ی بشر در طول زمان، اهمیت بسیاری دارد
به هر طرف نگاه کنید، با داستان ها روبه رو می شوید. از گذشته های خیلی دور که اجداد ما دور آتش می نشستند و داستان تعریف می کردند تا به امروز که شبکه های تلویزیونی، سریال های محبوبی تولید می کنند
می توان گفت که هدف اصلی این ژانر، «زندگی بخشیدن به تاریخ» از طریق ساختن داستان هایی درباره ی گذشته یا یک دوره ی تاریخی خاص است.
فقط از ترجمهی زهرا وثوقی دوری کنید چون سرقت ادبیه و با دستکاری ترجمهی اصلی سپند ساعدی چاپ شده.
هفت روز، روزی هفت ساعت وقت بذاری برای خوندن این رمان؛ بعد متهم بشی که چون حوصلهی دیدن یه کار سینمایی ضعیف هفت ساعته رو نداری پس از سعادت هنر بیبهرهای! چرا؟ چون رانسیر گفته!
در مقایسه با رمان، فیلم بلاتار چنان ضعیف و ساختگی است که بیشتر از یک ساعتش را نتوانستم تحمل کنم. اگر این رمان را بخوانید، به فیلم بلاتار، نیمنگاهی هم نخواهید انداخت -دستکم برای من که چنین بود!
توجهی به این کامنت گوهربار! نکنید
کسی که هفت ساعت وقت ندارد تا به تماشای بارش باران در فیلمهای بلا تار بنشیند، وقتِ سر در آوردن از سعادت هنر هم ندارد. ژاک رانسییر بر «تانگوی شیطانِ» بلا تار، کایه دو سینما
به هر روی، هیچ فیلمی به کتاب آن نمیرسد. 😤
فیلم تانگو شیطان بی نظیره.فوق العاده است.بهترین فیلمیه که دیدم.چون فضای اندوهبار و مردم دلمرده رو عالی نشون داده .بیش از یک ساعتش رو ندیدید.
پس از سالها که نمیتوانستم هیچ رمانی بخوانم و باورش کنم یا از آن لذت ببرم، چند روزی است که «تانگوی شیطان» را میخوانم و لحظه به لحظه کیفورم میکند. و هماندازهی آن، مست ترجمهی خوب سپند ساعدی هم هستم. عجب ترجمهای، عجب مترجمی! بابت این ترجمه بهش تبریک میگویم.
فوق العاده و کمتر خوانده شده
فضاسازی بیهوده و بیش از اندازه از این کتاب اثری ملال آور خلق کرده...داستان هیچگونه خلاقیتی نداره و میشد به جای 290 صفحه در 100 صفحه تمامش کرد...شخصیت پردازی به شدت ضعیفه و نهایتا داستان هیچ گونه پاسخی به اتفاقات و رویدادهایش نمیدهد...تنها نکتهی مثبت اثر جسارت و صراحت آن در دیالوگ هاست و بس. خواندن این کتاب برای من با نخواندنش هیچ تفاوتی نکرد.
منم خیلی تعریفشو شنیده بودم ولی اصلا جذبم نکرد ، خب اصلا معلوم نشد داستان چی بود چی شد
داستان هیچ گونه پاسخی به اتفاقات نمیده؟! یالعجب! متاسفانه باید بگم مشکل از گیرندههای شما بوده.
به نام خداوند خرد من فیلم این اثر که ساخته استاد بلاتار کبیر است رو به طور کامل دیدم و چیزی جز حقیقت ، رو به رو شدن با واقعیت ، پوچی و نابودی به تصویر کشیدن نیست و به شدت فیلم تانگوی شیطان رو پیشنهاد میکنم به کسایی که عاشق سینما هستن یک اثر به تمام معنی شاهکار که هفت ساعت و نیم طول دارد .... رمان هم من نخوانده ام ولی متما هستم که همانند فیلم به شدت قوی و عالی است سپاس
چقدر بیسوادی بیداد میکند!