استاد تنها و شکست خورده، با هیچ کاری نکردن و بی هدفی روبروست؛ او ساعت ها با یک نوشیدنی در دست، خیره به روبرو، به بار پوچی و حقارتی فکر می کند که همیشه بر دوش دارد. تنها هم صحبت او فروشنده ای است که از او نوشیدنی می خرد. استاد ساعت ها روبروی او می نشیند و دوست دارد توسط او درک شود. «آخرین گرگ» در واقع مونولوگ های استاد خطاب به این مرد است؛ مردی که به نظر می رسد حوصله ی گوش دادن به حرف های استاد و درکی از شرایط او ندارد. استاد افسرده را می توان کاریکاتوری از خود کراسناهورکای دانست. کسی که نوشته هایش را منطقی دل سرد کننده فراگرفته و خودش آن ها را غیرقابل خواندن می پندارد. کراسناهورکای در این داستان، از تکرار جملات استفاده می کند. شخصیت او جمله ای را که قرار است به زبان بیاورند، بارها با خود تکرار می کند؛ چیزی که در زندگی واقعی هم این گونه است. چیزی که به داستانش پیچ و تاب های زیاد اما منطقی ای می دهد. کراسناهورکای را نویسنده ی پیچیده ای می توان نامید؛ او حتی در کمیک ترین حالت داستان گویی خود و زمانی که به نظر می رسد چیز ناراحت کننده ای را نمی خواهد روایت کند، تلخی وجود آدمی را به خواننده ی خود یادآوری می کند.