این رمان که شکوهمندانه توسط جرالدین هارکورت به انگلیسی بازگردانی شده و به نظر می رسد که با رمان های مادرانه معاصر در خطی موازی قرار دارد وهم الهامات عمیق و هم ارتباط شکیبایانه ی بینش آن را ارائه می نماید. تسوشیما از نثری چنان ساده وشفاف برای نگارش بهره می برد که حتی جزییات پیش پا افتاده هم از سرزندگی برخوردارند. داستانی که جستجوگرانه حیات زنان را بدون احساساتی شدن و ترحم برای خود، بررسی می کند.
دستاوردی رسمی و تکان دهنده؛ این کتاب به وسیله ی نیروی تصاویرش کنار هم نگه داشته شده است. اما جملات نیز از تنش بین تعلق خاطر رمان به مرگ و آرزوی راوی اش برای ادامه ی زندگی اش، قدرت ظریف خود را بیرون می کشند.
اندک و در عین حال پیچیده و سودازده، از نوعی عدم وابستگی زمانی برخوردار است.
دوست داشتنی، سودازده، نثر تسوشیما بسیار باشکوه و ارزش کش و قوس پیرامون آن را دارد. هر فصل مانند مرواریدی ظریف و جامع یا قطره ی آبی کامل و ماهرانه بیان شده است.
مادری جوان و تنها در این رمان مطبوع و آگاه کننده ی تسوشیما که یکی از موثرترین چهره های فمنیسم در ادبیات ژاپن است، با زندگی روبرو می شود.همزمان بی رحم و لطیف، تصویرسازی تسوشیما از محدودیت ها و لذت های مادرانگی، افسون کننده است.
زنی که عاشق نور بود دوازده قصه ی به هم پیوسته از شهر است و تا حد روزمرگی ریز می شود -پیدا کردن یک آپارتمان، کشف محل چکه کردن، سر زدن به پارک- اما در دستان تسوشیما، این موارد به شفافیتی فریبنده و درخشان می رسند. داستانی کوتاه و قدرتمند که هرجایی در حوالی لذت و عذاب وجدان والدین مجرد کمین می کند.
یوکو تسوشیما یکی از مهم ترین نویسندگان ژاپنی در نسل خودش محسوب می شود.
از پشت جلد کتاب می خوانیم: همان طور به پرسه زدن ادامه می دادم و با خودم فکر می کردم که چطور بیشتر این آدم ها نویسنده های مشهوری بودند که مدام کتاب هایشان را به هم تقدیم می کردند. بیشتر بچه هایی که روزها با سروصدا، آن اطراف می دویدند و بازی می کردند، شعرها و داستان هایی داشتند که والدینشان به آن ها تقدیم کرده بودند و می توانستم حدس بزنم که فقط بعضی هایشان آن کتاب ها را خوانده بودند. مثل زن های مسنی که هر شب بعد از شام ساعت ها با هم حرف می زدند. می دانستم که بجز تعداد خیلی کمی از آن ها دیگر به عنوان دخترهایی جذاب با کفش های پاشنه بلند، تحت اسامی مثل دال. واو یانون یا حتی اسم کوچکشان در کتاب ها یاد نمی شد. البته گاهی هم قضیه برعکس بود و گاهی هم زن ها در کتاب هایشان از مردها با پوشش معماوار حروف اول اسمشان یاد می کردند. ولی این مورد آخر کمتر اتفاق می افتاد. طبق یک قانون نانوشته این مردها همگی ناراحتی مزمن معده داشتند و در اتاق غذاخوری از رژیم های خاصی پیروی می کردند. بعضی شب ها هم می رفتم پستخانه، به این امید که خط مسکو باز باشد و بتوانم به لیدا اسنگینا تلفن کنم. اما تلفن ها اغلب اشغال بودند. فقط در صورتی می توانستی با اطمینان تلفن کنی که از روز قبلش نوبت می گرفتی، لیدا زن جوانی بود که در مسکو ملاقات کردم. آن روز غم انگیزی هم که مسکو را به سمت ریگا ترک کرده بودم، با من به ایستگاه قطار آمده بود. قبل از حرکت قطار، روی سکوهای خیس از باران قدم زدیم. زوج های مسافر زیادی توی ایستگاه بودند. او درحالی که سعی می کرد به چشم های من نگاه نکند، گفته بود برایش سخت است که با خارجی ها وقت بگذراند. بخصوص خارجی های اهل کشورهای خیلی دور.
کتاب پر از غلطهای نگارشی و ایرادات ویرایشی بود اما در کل کتاب قشنگیه.
خیلی کتاب قشنگ و دوست داشتنی ای بود. ادبیات ژاپنی رو به خاطر وسیع بودنش و طبیعتی که توش جاری هست خیلی دوست دارم.قلم روونی داره.هر بخش شروع متفاوتی داره.خسته کننده نیست.برای من مشکلات مادر و لحنی که پیش گرفته بود کاملا در تضاد بود و این برام خیلی جذاب بود و لذت بردم.
اسپویل 🚫 . . . بی مسئولیتی مادر و پدر داستان خیلی باعث عصبانیت میشه . بخصوص مادره اسم کتاب ب نظر ارامش بخش میاد ولی واقعا رو مخ بود داستان 🤨😖