کتاب سامسای عاشق

Samsa in Love
کد کتاب : 1740
مترجم :
شابک : 978-600-693-859-2
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 39
سال انتشار شمسی : 1393
سال انتشار میلادی : 2013
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 3
زودترین زمان ارسال : ---

سامسای عاشق
Samsa in love
کد کتاب : 2894
مترجم :
شابک : 9786003530157
قطع : جیبی
تعداد صفحه : 48
سال انتشار شمسی : 1400
سال انتشار میلادی : 2013
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 4
زودترین زمان ارسال : ---

معرفی کتاب سامسای عاشق اثر هاروکی موراکامی

کتاب سامسای عاشق، اثری نوشته ی هاروکی موراکامی است که اولین بار در سال 2013 منتشر شد. این داستان، نسخه ی برعکس رمان «مسخ» اثر کافکا است و در آن، سوسکی تبدیل به گرگور سامسا می شود. این بار، این سوسک است که باید از چگونگی زندگی در کالبد یک انسان سر در بیاورد. سامسا هیچ ایده ای ندارد که کجاست و باید چه بکند. تمام چیزی که می داند این است که اکنون به انسانی تبدیل شده که گرگور سامسا نام دارد. اما او این را از کجا می داند؟ شاید وقتی خواب بوده، کسی نام جدیدش را در گوشش زمزمه کرده است. داستان کتاب سامسای عاشق در زمانه ای پرتلاطم و در جهانی بیگانه اتفاق می افتد که ردی از آرامش در آن دیده نمی شود.

کتاب سامسای عاشق


ویژگی های کتاب سامسای عاشق

هاروکی موراکامی از پرفروش ترین نویسندگان ژاپن

هاروکی موراکامی
هاروکی موراکامی در ۱۲ ژانویه ۱۹۴۹ در کیوتو ژاپن به دنیا آمد. در سال ۱۹۶۸ به دانشگاه هنرهای نمایشی واسدا رفت. در سال ۱۹۷۱ با همسرش یوکو ازدواج کرد و به گفته ی خودش در آوریل سال ۱۹۷۸ در هنگام تماشای یک مسابقه ی بیسبال، ایده ی اولین کتاب اش، به آواز باد گوش بسپار به ذهنش رسید. در سال ۱۹۷۹ این رمان منتشر شد و در همان سال جایزه ی نویسنده ی جدید گونزو را دریافت کرد. در سال ۱۹۸۰ رمان پینبال (اولین قسمت از سه گانه ی موش صحرایی) را منتشر کرد. در سال ۱۹۸۱ بار جازش را فروخت و نویسندگی را پیشه ی حرفه ای ...
نکوداشت های کتاب سامسای عاشق
Murakami reinvents humanity in this work.
موراکامی در این اثر، انسانیت را از نو می سازد.
Starting Point

An interesting and touching story.
داستانی جذاب و تأثیرگذار.
The Mookse and the Gripes

قسمت هایی از کتاب سامسای عاشق (لذت متن)
حتی فکر کردن به او گرمابخش بود. دیگر، از آن زمان به بعد آرزو نداشت که یک ماهی یا گل آفتابگردان باشد. از انسان بودنش خوشحال بود، البته راه رفتن روی دو پا و لباس پوشیدن دردسری بزرگ بود و هنوز چیزهای زیادی بود که از آن ها سر در نمی آورد. با این حال اگر او یک ماهی یا گل آفتابگردان بود، نه یک انسان، محال بود که چنین احساسی را تجربه کند.

زن با لحن محزونی گفت: «عجیب است، نه؟ دور و بر ما همه چیز دارد می رود هوا. ولی هنوز بعضی ها نگران یک قفل شکسته اند، بعضی ها هم این قدر وظیفه شناسند که می آیند برای تعمیر... ولی شاید درستش همین باشد. همین سر و کله زدن با خرده ریزها. همین وظیفه شناسی و درستکاری که ما داریم، حالا که دنیا دارد سر و ته اش هم می آید، عقلمان را سر جایش نگه داشته.

ولی سامسا وقت فکر کردن به این مسائل را نداشت. روی نزدیکترین صندلی افتاد و هر غذایی به دستش می رسید، قاپید و توی دهانش تپاند، بیخیال کارد و چنگال و قاشق و دستمال سفره. نان را پاره کرد و بدون مربا یا کره داد پایین، سس های جوشانده ی پرچرب را بلعید، چنان با ولع تخم مرغ های سفت آبپز را قورت داد که یادش رفت پوستشان را بکند، مشت مشت سیب زمینی له شده ی هنوز گرم قورت داد، خیارشورها را با انگشت هایش درآورد و خورد. همه را با هم جوید و باقی مانده را با آب پارچ شست و پایین داد. طعم اهمیتی نداشت؛ بی مزه یا خوشمزه، تند و تیز یا ترش، همه براش مثل هم بود.