یک رمان مدرن چندوجهی و غنی.
موفقیتی بزرگ.
داستانی منحصر به فرد و به شکل خیره کننده ای زیبا.
مانند همه جا این فقیران هستند که بهای دیوارهای تب را پرداخته و آن را ساخته اند و این ثروتمندانند که دیوارها از آن ها محافظت می کنند.
ادیپ می پرسد: «کدامتان، دیگری را بیشتر دوست داشت، کدامتان بهتر دوست داشت، تو یا او؟» کلیوس انتظار چنین پرسشی را نداشت. آنتیگون چهره ی عزیز و تحمل ناپذیر او را می بیند که درهم می رود. لبخند تلخ و توهین آمیز محو می شود، دیگر آنجا تنها یک مرد جوان ایستاده است، کودکی عاصی از اندوه، که آنتیگون دلش می خواهد او را در آغوش گیرد. باز با فریاد می گوید: «او بود که بیشتر دوست می داشت. بسیار بیشتر و بسیار بهتر.» و ادیپ می گوید: «پس ناراحت نباش، همیشه کسی خوشبخت تر است که بهتر دوست دارد.»
هولناک ترین چیز فریادها هستند، فریاد آن هایی که می ترسند، آن هایی که واژگون شده یا با خیزاب ها برده شده اند. با وجود این، فریادها نگه تان می دارند چرا که آن ها به این معنی اند که شما آنجایید، که شما هنوز مبارزه می کنید.
زمانی در تاریخ بشر، تمامی آثار ادبی به نوعی فانتزی به حساب می آمدند. اما چه زمانی روایت داستان های فانتزی از ترس از ناشناخته ها فاصله گرفت و به عاملی تأثیرگذار برای بهبود زندگی انسان تبدیل شد؟
کتاب مهمی ست پیشنهاد میشه