داستان دختری به نام نسیم که به اجبار پدرش باید به عقد پسرعمه اش، سعید، درآید، آن هم تنها به این دلیل که خواهر دوقلویش، نگار، با برادر دوقلوی سعید قرار ازدواج گذاشته اند. نسیم که دل در گرو عشق دیرینه اش، امیرمهدی، دارد و نمی خواهد تن به یک زندگی اجباری بدهد، با این امید که شهدا دست رد به سینه ی آدمی نمی زنند، به شهید گمنامی متوسل می شود که به تازگی تابوتش را به محل کارش آورده اند.
کتاب تو را صدا می کنم