یک استاد داستان سرایی ... این ادای احترام به داستان سرایی آگوالوسا است که رستگاری تلخ و شیرین را تجلی بخشیده است.
هر صفحه پر از تخیل است
بدون شک یکی از مهمترین نویسندگان پرتغالی زبان نسل خود است
شبی لودو خواب دید زیر خیابان های شهر، زیر آپارتمان های آبرومند پایین شهر شبکه بی انتهای تونل هایی گسترده است. ریشه های درختان در طاق های قوسی سر راهشان می پیچید. هزاران نفر در زیرزمین به سر می بردند، در گل و لای و تاریکی فرو می رفتند و از آنچه بورژوازی در فاضلاب ها می ریخت تغذیه می کردند. لودو در میان خیل جمعیت گام برمی داشت. مردها داس ها را در دست می جنباندند. تیغه هاشان را به هم می کوبیدند و صداشان در تونل ها طنین می انداخت. یکیشان نزدیک شد، صورت کثیفش را یکراست به صورت زن پرتغالی نزدیک کرد و لبخند زد. با صدایی بم و شیرین در گوشش نجوا کرد «آسمان ما کف زمین شماست.»
دیشب این کتاب کوچک و غریب رو تموم کردم. حسی که در طول خوندن کتاب با من بود تعجب، کمی گیجی و حیرت بود. تعجب از داستانهای پیچیده به هم، گیجی از زیادی موقعیتها و حیرت از تردستی نویسنده در بهم وصل کردن این موقعیتها و شخصیتها. کتاب خوبی بود.
فرضیه فراگیر فراموشی داستان «لودو»، زنی پرتغالی مبتلا به آگورافوبیا (نوعی اختلال اضطرابی) است که به همراه خواهر و شوهر خواهر خود زندگی میکند. هنگامی که شوهر خواهر لودو برای انجام مأموریتی کاری به آنگولا اعزام میشود، لودو چارهای ندارد که خواهر و شوهر خواهرش را در این سفر همراهی کند. این سفر با آغاز جنبش استقلال آنگولا در سال 1975 همزمان است. در نتیجهی آشوبها و اتفاقاتی که پیرنگ داستان را شکل میدهند، لودو بهمدت سی سال خود را درون یک آپارتمان محبوس میکند و در این مدت برای بقا با خود و محیط پیرامونش میجنگد. آگوآلوسا در این اثر با چیرهدستی، تکههای از هم گسیختهی داستان را همزمان با پیشبرد روایت به هم نزدیک کرده و در نهایت ساختاری منسجم و گیرا خلق میکند که باعث بهت و شگفتی خوانندهی اثر میشود. درونمایهی این اثر را فراموشی تشکیل میدهد. شخصیتهای این رمان همگی دچار فراموشی شدهاند: فراموشی آرمانهای استقلال، فراموشی آرمانهای سوسیالیسم و فراموشی انسانیت.
کتاب خوبی بود داستان خیلی خوب و گیرایی بود فضا و روند داستان جذاب و واقعی و قابل درک بود تکه داستان هایی رخ میده که در پایان و در کنار هم یک پایان خوب رو ترسیم میکنند این کتاب باعث شد باقی کارهای این نویسنده رو دنبال کنم از سبک قلمش خوشم اومد ترجمه مهدی غبرایی هم ایرادی نداشت پدرم نمیخواهد فراموش کند. میگوید فراموشی در حکم مرگ است.فراموشی تسلیم است دیگر خودت را به زحمت نینداز.اشتباهات ما اصلاحمان میکنند.شاید احتیاج داشته باشیم فراموش کنیم.باید فراموش کردن را تمرین کنیم.