داستان حاضر درباره ی زنی است که موفق به راه اندازی اولین مرکز تربیت معلم در تهران می شود. او در گذار به دهات اطراف سمنان، با پسری جوان که به ظاهر دیوانه ی ده به حساب می آمده، اما صاحب هوش بالایی بوده، آشنا می شود. نیز دختری فراری که خانواده اش می خواستند او را به زور به همسری کاروان سراداری درآورند به او پناه آورده و هر دوی آن ها زاغه نشین پسر سمنانی می شوند. گفتنی است در سراسر این داستان تخیلی، آهنگ "ویوالدی" با صدای "قمرالملوک وزیری" به گوش می رسد.
کتاب ویوالدی به قمر چه گفت؟