از برف و سرما خاطره خوبی نداشت. آخرین خاطره اش به زمستان سال پیش (58) برمی گشت که بعد از شش ماه مأموریت در پاوه و مریوان، روزهای عید را به در بیمارستان گذرانده بود. بعد از آن هم ماه ها حنا بر کف پاها بسته بود. مادرش گفته بود: «اسماعیل، یک عید که تو خونه نباشی، هفت عید دور از عیدرو سر می کنی» و اسماعیل در جواب چیزی نگفته بود. احساس می کرد عید نوروز امسال را دور از هفت سین خانه خواهد گذراند هر چند هنوز یک هفته ای به آن مانده بود.