روزی زیبایی و زشتی در ساحل دریا به هم رسیدند. آن دو به هم گفتند: بیا در دریا شنا کنیم. برهنه شدند و در آب دریا شنا کردند و زمانی گذشت و زشتی به ساحل بازگشت و جامه های زیبایی را پوشید و رفت. زیبایی نیز از دریا بیرون آمد و تن پوشش را نیافت. از برهنگی خویش شرم کرد و به ناچار لباس زشتی را پوشید و به راه خود رفت.
تا این زمان نیز، مردان و زنان، این دو را با هم اشتباه می گیرند. اما اندک افرادی هم هستند که چهره زیبایی را می بینند و فارغ از جامه هایی که برتن دارد او را می شناسند و برخی نیز چهره زشتی را می شناسند و لباس هایش، او را از چشم های اینان پنهان نمی دارد و در این زندگی چه بسیار زیبایی هایی که زشت می نمایند و چه زشتی هایی که زیبا جلوه می کنند. این کتاب درباره یکی از بزرگترین زیبایی هایی است که زشت زشت جلوه گر شده است. زیبایی مشکلات.
در سفری که با پسرم به «گینه نو» داشتم، مشاهده کردم که مرجان های وسط دریا، آن جایی که آب آرام است، عمدتا رنگ باخته و فاقد حیات به نظر می رسند، اما مرجان های نقاط ناآرام دریا، جایی که جذر و مد آن ها را به این طرف و آن طرف می برد، درخشان و شفافند.
از راهنمای خود علت را پرسیدم.
جواب داد: «مساله ی خیلی ساده ایست. مرجان های محل های آرام درگیر هیچ نوع مبارزه ای در زندگی نبوده اند، در حالیکه مرجان هایی که در معرض کشاکش دریا هستند، رشد و جلای بهتری پیدا می کنند.
دایره نفوذ و نگرانی انسان ها با هم متفاوت است. لذا ممکن است یک اتفاق برای یک نفر بحران بزرگی تلقی گردد اما همان مساله برای دیگری چیز بزرگی محسوب نشود. مثلا کودکی را در نظر بگیرید که عروسکش شکسته است. او گریه و زاری می کند. بزرگترها به او می خندند که به خاطر این مساله کوچک به هم ریخته است. آنها متوجه نیستند که کودک دارای حلقه نفوذ بسیار کوچکی است. لذا بیشتر اتفاقات در خارج از دایره نفوذش قرار می گیرد. هر چه بیشتر رشد کنیم و تجربیات بیشتری بدست آوریم، دایره نفوذمان گسترده می گردد و در واقع «رشد» چیزی جز گسترش دایره نفوذمان نیست.