کتاب از موج تا اوج

From wave to peak
کتاب «از موج تا اوج» نوشته ی «مسعود لعلی» قصه هایی برای از بین بردن غصه ها 65 داستان هوش معنوی و حکایت های عرفانی را دربردارد.
کد کتاب : 5245
شابک : 978-2000331742
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 154
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 2015
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 10
زودترین زمان ارسال : 12 آذر

معرفی کتاب از موج تا اوج اثر مسعود لعلی

کتاب "از موج تا اوج" نوشته مسعود لعلی می باشد این کتاب در ادامه کتاب های قصه هایی برای از بین بردن غصه ها (1) می باشد که شامل 65 داستان هوش معنوی و حکایات عرفانی است . کتاب ازموج تا اوج مجموعه ای است از داستان ها و تمثیل های معنوی و عرفانی که به واسطه پیام های روح بخش و امیدوار کننده اش در کنار مطالب حکمت آمیز در کتاب قصه هایی برای از بین بردن غصه های 2 آورده ایم.

کتاب از موج تا اوج

مسعود لعلی
مسعود لعلی زادهٔ شهریور۱۳۵۵ در مشهد و کارشناس ارشد رشتهٔ روان‌شناسی بالینی است. وی در زمنیهٔ روان‌شناسی، مهارت‌های زندگی، رشد و به‌سازی درونی و تکنیک‌های موفقیت مطالعه و فعالیت می‌کند و دست به قلم دارد. این نویسنده بالغ بر ۵۰جلد کتاب پُرفروش با تیراژ تقریبی ۲میلیون نسخه منتشر کرده است. به‌گفتهٔ خودش، بنیان‌گذار سبک کتاب‌های قصه‌درمانی و تمثیل‌درمانگری در ایران است و در آثارش بالغ بر ۲هزار داستان و تمثیل الهام‌بخش وجود دارد. مسعود لعل...
قسمت هایی از کتاب از موج تا اوج (لذت متن)
یک روز یک کشیش مسیحی، راهب بودایی و ملای مسلمان تصمیم می گیرند تا ببینند کدوم توی کارش بهتره. به همین منظور، تصمیم می گیرند که هر کدوم به یک جنگل برند، یک "خرس" پیدا کنند و سعی کنند اون "خرس" رو به دین خودشون دعوت کنند. بعد از مدتی، دور هم جمع میشند و از تجربه شون صحبت می کنند… اول از همه کشیش شروع به صحبت کرد: "وقتی خرس رو دیدم، براش چند آیه از کتاب مقدس (درباره قدرت صلح، کمک و مهربانی به دیگران) خوندم و بهش آب مقدس پاشیدم. خرس اونقدر شیفته و مبهوت شد که قراره هفته ی دیگه اولین مراسم تشریفش برگزار بشه". راهبه بودایی گفت: "من خرسی رو کنار یک جوی آب توی جنگل دیدم. براش مقداری از کلمات آسمانی بودای بزرگ موعظه کردم. براش از قدرت ریاضت، تمرکز و قانون کارما (قانون عمل و عکس العمل رفتار آدمی) صحبت کردم. خرس آنقدر علاقه مند شده بود که به من اجازه داد غسل تعمید بدهمش و براش یک اسم مذهبی-بودایی انتخاب کنم". پس از آن، هر دو به ملای مسلمان نگاه کردند که روی تخت (و در حالی که از سر تا پا بدنش توی گچ بود) دراز کشیده بود. ملا گفت: "هههممم… الان که به گذشته و اون روز فکر می کنم، می بینم که شاید نباید کارم رو با (ختنه کردن) شروع می کردم!