حاکم کوفه در باغ بزرگ قصر، زیر درخت سرسبزی روی تخت لم داده بود و با اطرافیانش حرف می زد و شوخی می کرد. مرد روستایی بیچاره ای که لباس پاره ای بر تن داشت،در گوشه ای کنار خری ایستاده بود. او خر را به عنوان هدیه برای حاکم کوفه آورده بود. حاکم و اطرافیانش دائم به روستایی و خرش اشاره می کردند و...