من اهل شیکاگو هستم، آنجا متولد و بزرگ شده ام. دانستن اینکه از کجا شروع کردم کمک می کند تا بفهمید من و ایمی از کجا شروع کردیم. خانواده همیشه برایم در اولویت بوده است. وقتی دو سالم بود، والدینم طلاق گرفتند. تا هشت سال بعد، یعنی تا زمانی که مادرم، جو، دوباره ازدواج کند، خانواده مان فقط از مادرم، خواهر بزرگ ترم، میشل و من تشکیل می شد. مادرم به تنهایی بزرگم کرد و همین موضوع جوهرهٔ مردی را ساخت که امروز به آن تبدیل شده ام. مادرم با سختی ها جنگید و نهایت تلاشش را کرد؛ دوباره به دانشگاه برگشت و تا زمانی که پنج ساله شدم، مدرک کارشناسی ارشدش را در رشتهٔ مددکاری اجتماعی گرفت (هنوز هم در همان حوزه مشغول به کار است). مادرم بسیار آزاداندیش بود، همیشه تشویقم می کرد مستقل باشم و سرم به کار خودم باشد؛ البته تا زمانی که «کار خودم» این قدراحمقانه نباشد که زندگی ام را به هم بریزد. هر از گاهی کمی از مرزهایم عبور می کردم، اما آن قدر به او احترام می گذاشتم که اصلا نگران نباشد کجا هستم یا چه کار می کنم.
در بیشتر دوران کودکی ام، پدرم در مشاغل تبلیغاتی مشغول بود که به نظرم شغل خیلی جذابی می آمد. او مرد بسیار باهوشی بود، اما متأسفانه وقتی صحبت از کار و تجارت می شد، بهترین نبود. وقتی دبیرستانی بودم، او یک استودیوی فیلم تبلیغاتی در لینکلن پارک تأسیس کرد. به نظر می رسید افتتاح این استودیو نقطهٔ اوج رویاهای آرنی باشد. اما نتوانست در عرصهٔ هنر و تجارت چندان موفق شود. اما وقتی دبیرستانی بودم، یک تابستان برایش کار کردم و از آن روزها خاطرات خوبی دارم. علاوه بر کارهای دیگرم، دستیار تولید بودم؛ البته اگر بخواهم دقیق تر بگویم، دستیار دستیار بودم. ون بسیار بزرگی را می راندم، کارگردان ها را از فرودگاه برمی داشتم و تمام کارهای سطح پایینی را که هیچ کسی حاضر نبود انجام شان بدهد انجام می دادم. ساعت های کاری طولانی بودند و بسیاری از کارها تمام شب طول می کشیدند، اما هیجان داشتم که از نزدیک شاهد کار پدرم باشم و دربارهٔ ارزش سخت کارکردن و پول درآوردن چیزهای بسیاری یاد گرفتم.