«کورتنی کاکس پیراهن زردی پوشیده و بی نهایت زیبا بود. از یکی از دوستان مشترک، راجع به لیسا کودرو شنیده بودم و درست همان طور که دوستم گفته بود، خوشگل و بامزه و بغایت باهوش بود. متی له بلانک آدم باحال و خون گرمی بود و دیوید شویمر موهایش را خیلی کوتاه کرده بود (نقش پونتیوس پیلاطس را با گروه تئاترش در شیکاگو بازی می کرد) و با چهرهٔ معصومش از همان اول بسیار بامزه بود: خون گرم و باهوش و خلاق. بعد از من، دومین نفری بود که بیشترین شوخی ها را پیشنهاد می کرد... من احتمالا روزی ده تا شوخی پیشنهاد می کردم که دو تایشان قبول می شد. فقط برای خودم شوخی پیشنهاد نمی کردم، برای همه شوخی پیشنهاد می دادم. می رفتم پیش لیسا و می گفتم: «می دونی، شاید بامزه باشه اگه این رو بگی...» و او هم امتحانش می کرد.
آن روز سر کار جوری که انتظار داشتم، پیش نرفت. ولری هیچ اشاره ای به اتفاقی که افتاده بود، نکرد و همان طور که انتظار می رفت، داشت عین روزهای عادی دیگر رفتار می کرد. من هم سریع دوزاری ام افتاد و نقشی که باید را بازی کردم؛ اما از درون داشتم از هم می پاشیدم. چند شب را به گریه و بخش عمده ای از روز را به خوابیدن بعد از خماری در تریلر کوچکم گذراندم... تازه نگویم برایتان از ساعت ها و ساعت ها تماشای بزرگ تر شدن نقش کریگ به عنوان نقش عشقی مقابل ولری... همه و همه باعث شد نوجوانی بسیار غمگین و سرخورده شوم. سریال بازخورد بسیار بدی داشت و من خدا را شکر کردم از اینکه چهار هفته بعد از آن شب سرنوشت ساز، سیدنی لغو شد و من دیگر مجبور نبودم ولری را ببینم.