سامان با عجله به طرف کتابخانه جادوگر می رود. جادوگر جلویش را می گیرد. جادوگر: چی کار می خوای بکنی؟ سامان: می خوام برم تو یه کتاب دیگه. جادوگر: کمدم خراب شده. دوره خدمات پس از فروشش هم تموم شده. هر جا بخوای می تونی بری ولی دیگه نمی تونی برگردی. سامان: بهتر. منم همینو می خوام. جادوگر: احساساتی عمل نکن. تا آخر عمر نمی تونی برگردی. فرصت پشیمونی و جبران هم نداری! سامان: نه، پشیمون نمی شم. هرجا باشه بهتر از اینجاست.