1. خانه
  2. /
  3. کتاب وقتی که بچه بودم...

کتاب وقتی که بچه بودم...

5 از 2 رأی

کتاب وقتی که بچه بودم...

When I Was Young
انتشارات: دادکین
ناموجود
44000
معرفی کتاب وقتی که بچه بودم...
کتاب «وقتی که بچه بودم…»، خاطرات کودکی «اسماعیل یغمایی»، باستان‌شناس پیشکسوت ایرانی است که در آن نقبی به اتفاقات تاریخی دهه ۳۰ ایران می‌زند. حوادثی که با زندگی او گره خورده و حالا او با نگارش این خاطرات، ما را به روزهای سخت مصدق در زندان، اعتراضات مردم در بلوای نان دوران حکیم‌الملک، زندگی در عزلت ملک‌الشعرا بهار و روزهای پرشکوه انتشارات امیرکبیر و…. می‌برد. او در این کتاب نگاه صادقانه‌ و صمیمانه‌ای به مردانی چون «صادق هدایت» دارد و از اولین و آخرین دیدار کوتاهش با این نویسنده مشهور و تاثیر این برخورد در زندگی‌اش می‌نویسد.
درباره اسماعیل یغمایی
درباره اسماعیل یغمایی
بچه خیابان ژاله تهران هستم، چهارراه آب سردار [به تاریخ ۲۷ شهریور ۱۳۲۰]، اما رگ و ریشه‌ام از خور (خور و بیابانک از توابع استان اصفهان) است. روستایی که زمانی محقر و کوچک بود با آبی شور و چند درخت نخل. با پدر و مادری کوچیده به تهران. ابتدایی و دیپلم طبیعی را از دبستان و دبیرستان ۱۵ بهمن گرفتم.(۱۳۳۷) و به گفته‌ امروزی‌ها کارشناسی ارشد را از دانشکده‌ باستان‌شناسی و هنر تهران [گروه باستان‌شناسی و تاریخ هنر دانشکده ادبیات دانشگاه تهران]. پس از کارشناسی و مدت‌ها سرگردانی سرانجام لوله‌کش اداره‌ باستان‌شناسی فوت کرد و با سفارش زنده‌یاد دکتر نگهبان ردیف حقوقش را به من دادند. این‌طوری شد که از سال ۱۳۴۶ نخستین‌بار با دکتر نگهبان کلنگ به دست راهی بیابان شدم. راهی که تا امروز به درازا کشیده است اما هنوز آن دانشجوی ۶۰-۷۰ سال پیش هستم و سخت دلبسته‌ خاک.» و این ماجرای باستان‌شناس شدنش بود. او که در خرداد ۱۳۴۳ لیسانس و خردادِ نُه سال بعد، فوق‌لیسانس خود را در همان رشته و از دانشگاهی که خود گفته، دریافت کرد. اما همان‌طور که خودش اشاره کرده، از اردیبهشت ۱۳۴۶ در جایگاه کارشناس باستان‌شناسی در اداره‌کل باستان‌شناسی و فرهنگ عامه وزارت فرهنگ و هنر به استخدام روزمزد درآمد. بسیار تحولات در عرصه باستان‌شناسی کشور را دید و سرانجام در ۱۱ بهمن ۱۳۷۴ اجباراً، از سازمان میراث فرهنگی بازنشسته شد.
قسمت هایی از کتاب وقتی که بچه بودم...

همان روزها بی آن که بخواهم توانستم، ببینم استاد بهار را که برای کبوترهایش دانه می ریخت، دکتر مصدق را که سرم داد می زند؛ بچه برو کنار، برو گمشو! و کف دست های زرد و بی روح صادق هدایت را با آن خط های صاف؛ و از ترس این که باغبان حکیم الملک مرا به کلانتری نبرد، ساعت ها یک گوشه قایم شدم. شاید…

نظر کاربران در مورد "کتاب وقتی که بچه بودم..."
1 نظر تا این لحظه ثبت شده است

با سلام دکتر اسماعیل یغمایی یکی از ارزشهای این مرزوبوم هست وقتی که جهت کاوش تپه تل بندو به شهرستان زادگاهم نورآباد ممسنی آمده بود افتخار آشنایی با ایشان نصیبم شد واین برایم افتخار بزرگیست آدمیست خاکی،فوق العاده کوشا وبا افکار بزرگ عمرش طولانی ضرغام دهقان(مرزبان) پژوهشگر تاریخ-استان فارس

1401/11/05 | توسطکاربر سایت
1
|