«سارا» در دورة دبیرستان عاشق «پیمان» پسر همسایه می شود و مدتی بعد با هم ازدواج می کنند. زندگی و خوشبختی آنها دوام چندانی نمی یابد و پیمان فوت می کند. سارا دچار شوک عصبی شده و مرگ پیمان را نمی پذیرد و با خیال او زندگی می کند. بعد از مدتی به پیشنهاد افراد خانواده «اسفندیار» برادر پیمان با سارا ازدواج می کند. اسفندیار نخست برای کمک به سارا این ازدواج را می پذیرد؛ اما کم کم عاشق سارا می شود در حالی که سارا هنوز با خیال پیمان زندگی می کند و اهمیتی به او نمی دهد. اسفندیار یک سال در برابر توهین ها و بی تفاوتی های سارا مقاومت می کند تا اینکه سارا بهبود یافته و وقتی به عمق غم ها و فداکاری های اسفندیار پی می برد به او علاقمند شده و زندگی سعادتمندانة خود را شروع می کند.