کتی این که چیز غیرقابل درکی نیست آقای دکتر! من هم اوایل که می اومدم سمت خونه ی شما دلم می گرفت... یعنی نه غرب، هرجا غیر از محل خودمون دلگیرم می کرد. ولی حالا که مجبور شدم کلا بیام غرب تهران، دیگه عادت کردم. دکتر، شما که بهتر می دونین، این یه مسأله ی روانیه، آدم تو هر محله ای زندگی کنه بهش یه حس تعلق داره اما وقتی مجبور بشه... به جای جدید عادت می کنه. [مکث] من بعضی وقتا به گذشته م که فکر می کنم می بینم نود درصدشو در حال عادت کردن بودم. [مکث] عادت به پیازداغ، عادت به یقه اسکی... می خواستم موسیقی بخونم، بابا نذاشت! دامپزشکی خوندم! اولش خیلی سخت بود اما بعد عاشقش شدم... ولی وقتی خوب فکرشو می کنم می بینم بهش عادت کردم!